سیاست / شناسه خبر: 20542 / تاریخ انتشار : 1396/7/23 14:16
|
علی باباچاهی،شاعر نامدار جنوبی در گفتگو با بوشهر امروز:

در نوشتن به ذوق همگان نمی اندیشم

عوام می گویند شاعر سخت سخنیست. شاعری که از ده شعرش شاید یکی را بفهمی! اهل شعر اما نظر متفاوتی دارند. می گویند طول می کشد تا شعرش را درک کنید. خودش هم با این قشر هم نظر است! می گوید شعرش از زمانه .....

بوشهری ها /سودابه زیارتی-کیوان حیدری:عوام می گویند شاعر سخت سخنیست. شاعری که از ده شعرش شاید یکی را بفهمی! اهل شعر اما نظر متفاوتی دارند. می گویند طول می کشد تا شعرش را درک کنید. خودش هم با این قشر هم نظر است! می گوید شعرش از زمانه خودش جلوتر است و برای اثبات این حرفش کافیست نگاهی به تاریخ شعر انداخته تا نمونه های مشابه را به راحتی بیابی.... هر چند در میان همان اهل شعر هم مخالفان جدی دارد و بسیاری وجوه « پست مدرنیته » را بیش از حد در آثار او پر رنگ می دانند، اما با وجود این نگاه های سینوسی به علی باباچاهی و آثارش، باز هم بسیار دوس داشتنیست..

اهل بوشهر است... زاده کنگان... ابتدای موج سوم تحصیلی بود که فهمید به شعر و ادبیات نگاه ویژه ای دارد. طولی نکشید که این نگاه ویژه را روی کاغذ آورد و خیلی زود در کشور نامی دست و پا کرد. درست در همان روزهایی که هم سن و سالانش مشغول جبر،حساب و هندسه بودند، علی باباچاهی با نام مسعار ع. فریاد آثارش در مجلات تهران چاپ می شد و همین شاید وجه تمایزی بود که از آن دوران هنوز هم توانسته حفظش کند.

سراغ شعرش نروید! این پیشنهاد ماست. اگر وقت و حوصله ندارید، اگر اهل شعر و مبحث پست مدرنیته نیستید، اگر قبل از خواندن اشعارش، نقدها و صحبت های خودش را درباره آثارش نخوانده اید، سمت شعر باباچاهی نروید که هم دلزدگی شما و هم بی اعتباری شاعر نزد شما نتیجه کار است!

شعرش را بخوانید! این پیشنهاد ماست. اگر اهل خواندن شعر هستید و حال و حوصله تحقیق درباره شاعر و همینطور میل به پست مدرنیته دارید، شعرش را بخوانید و سمت اشعارش بروید که در این سبک و سیاق بعید است تا سالها قلم به دست دیگری پیدا شود که این کیفیت را ارائه کند!

باباچاهی شاید همان شاعری باشد که خودش می خواسته و برای داشتنش سالها تلاش کرده است. کسی که وقتی اتفاقی صفحه ای از کتابش را باز می کنی دو حالت بیشتر ندارد! یا چنان مشتاقانه ادامه می دهی که گذر زمان را تا ساعت ها احساس نخواهی کرد و یا چنان کتاب را می بندی که شاید چند ماهی هیچ شعری نتواند دوباره تو را پای کتاب بنشاند.

این سال ها کم به او حمله نشده است. حملاتی تحت عنوان جمله ای مشترک، «معنی شعرش را نمی داند!» مدافعان سرسختش اما اینگونه جواب می دهند که مگر می شود این همه کتاب را از اشعاری که نمی دانی، پُر کرد؟!

بی شک او زاده تصور و رویاهای نسل امروز است. نسلی که این روزها خیلی سخت به چیزی علاقه نشان می دهد اما اهل شعرش چنان جذب اشعار شاعر بوشهری شده اند که خود می تواند پاسخ سنگینی به مخاطبانش باشد.

باید اعتراف کرد که اصالت شعری دارد. نمی دانیم خودش خواسته با ناخواسته بوده که این چنین حال و هوای جنوب در شعرهایش جاریست. کافیست تا کمی دقیق تر غرق اشعارش شوی تا پای نخلستان،شرجی و بوی خاص دریای جنوب به افکارت مهمان شوند.

اصراری ندارد بگوید که معلم است اما منتقدانی که مدافعش هستند، اشعار او را آموزنده می دانند. شاید هم پُر بیراه نیست. مگر می شود 18 سال را سر کلاس های درس گذراند و از یاد دادن اجتناب کرد؟ اصلا تعداد بالای شاگردانی که تربیت کرده خود گواهیست بر آنچه او را شاعری معلم گونه می خوانند.

اهل شجاعت است! آنجا که می گوید: «من تاثیر شعر را دست کم گرفته بودم!» می گوید: « سنت شعرخوانی را دست کم نگیرید. در سال های ۴۰- ۵۰ شعرخوانی نه تنها در محافل ادبی صورت می گرفت بلکه در حاشیه خیابان ها بوی قهوه با بوی شعر درمی آمیخت. هر دو سه نفر شاعری که به هم می رسیدند شعر خوانی آغاز می شد. یا دکه ای را گیر می آوردند یا پیاده روها یا حتی طبقه دوم اتوبوس های شهری جای مناسبی برای شعر خوانی بود. خطاب من در حال حاضر به شاعران «متفاوت نویس» است. من تأثیر شعرخوانی را دست کم گرفته بودم...»

روشنفکر دهه 40 که با سردبیری مجله تکاپو حسابی صدای ساواک را در آورده بود، این روزها در هفتمین دهه زندگی خود به سر می برد. وقتی به بهانه مصاحبه با او تماس گرفتیم،بی اغراق صدایش ما را جذب کرد. تُن بم و گرفته صدای صبحگاهی شاعر خاص بوشهری که سالهاست آوازه اش از مرزهای زادگاهش فراتر رفته این نوید را می داد که مصاحبه بیش از آنچه ما فکر کنیم صمیمانه خواهد شد! و بی اغراق هم این چنین شد. چنان که برای ما ساعاتی غیرمنتظره،پُرچالش و شیرین را رقم زذ و ما را بر آن داشت تا ساعت ها پای صحبت های شاعر لحظه های رهایی و آشنایی بنشینیم....

از کودکی علی باباچاهی در کنگان بگوئید

من از کنگان هیچ چیزی را به خاطر ندارم. هرچند این مطلبی را که می خواهم بگویم تکراری است و در مستندی که چندی پیش درباره من ساخته شده است نیز آن را گفته ام. اما ما یک بار زندگی می کنیم و خاطراتمان هم تغییر نمی کنند مگر اینکه مغفول بمانند و بعدها آن را به خاطر بیاوریم. من در آن فیلم هم گفته ام از کنگان چیزی را به خاطر نمی آورم جز کوزه ای که در حال ساخته شدن بود در میان دو دست یک کوزه گر. گویا آنجا کارگاه کوزه گری و این کوزه در حال چرخش برای شکل گیری بوده است. تنها همین را به خاطر می آورم. بعدها گویا با کشتی یا قایق به بوشهر آمدیم که من صحنه پیاده شدن از آن شناور را به خاطر می آورم که به همراه مادرم بودم و آن ساحل نیز، ساحل جلالی ِبوشهر بوده و پدربزرگ مادری به استقبال ما آمده بود.

در آن زمان حدودا 6 سال داشتید؟

نه. خیلی خیلی کوچکتر بودم و به مدرسه نمی رفتم. بعدها و زمانی که به سن مدرسه رفتن رسیده بودم، در روستای جفره علیباش زندگی می کردیم. وقتی که من هفت ساله بودم، یادم می آید که مدیر مدرسه-آقای جفره‌ای- یک روز من و برادر بزرگترم را در کوچه دید و به برادرم گفت که فردا علی را به مدرسه بیاور. اسم آن مدرسه «فروغی» بود. حالا فروغی بسطامی در جفره علیباش چکار می کرده را دیگر من نمی دانم.

کسانی که به لحاظ سنی، هم دوره‌ای شما هستند در بوشهر معمولا به مدرسه سعادت می‌ رفتند. نرفتن شما به مدرسه سعادت به خاطر دوری از محل زندگی شما بود یا علت خاص دیگری داشت؟

الان که فکر می کنم، می‌بینم که وقتی در پنج دقیقه‌ای محل سکونت، مدرسه باشد خب طبیعتا همانجا هم به مدرسه می روی. من تا کلاس سوم مدرسه فروغی بودم. چون تا سوم دبستان بیشتر نداشت. بعد از آن بچه های جفره به خواجه‌ها می رفتند که یک مدرسه به نام «اخوت» داشت و مدیر آن نیز آقای نیکو بودند. معلم های آنجا از شهرستانهای دیگر استان می آمدند و لهجه های مختلفی هم داشتند. بعد از آن به دبیرستان «پهلوی» سابق رفتم. آن زمان اول دبیرستان بودم و منوچهر آتشی، معلم ما بود و معمولا در کلاس او، انشا می نوشتیم. ضمنا در آن دبیرستان، شاعر جنوبی محمدرضا نعمتی زاده هم معلم بود. من همیشه به او استاد می گویم هرچند که دوستان ارجمند دیگر هم به او استاد می گویند اما استاد گفتن آنها با استاد گفتن من تفاوت دارد. آنها لفظ استاد را به جهت حرمتی که برای او قائل بودند به کار می بردند اما استاد گفتن من به لحاظ محبوبیت و نفوذ عاطفی بود که ایشان در من داشت.

فکر می کنید در شعرگفتن شما کدامیک از معلم هایتان تاثیر بیشتری داشتند؟

در آن دبیرستان، کاراکتر و رفتار منوچهر آتشی، رفتار یک شاعر و حضورشان شعربرانگیز بود. این چیزها را من الان به خاطر می آورم. یک مطلبی را من آن زمان نوشته بودم که فکر می کردم شعر خیلی خوبی است. اتفاقا مثل الان که در کرج پشت پنجره ما باران می زند، آن موقع هم هوا بارانی بود و من مطلبم را که انشاگونه هم بود، برای ایشان و بچه ها سر کلاس خواندم. مرحوم آتشی و به پیروی از استاد،  همۀ بچه ها، من را تشویق کردند و آن موقع ایشان جمله ای گفتند که آن زمان برای من خیلی عجیب و غریب بود و الان طبیعی. گفتند که «علی تا پنج سال دیگر شاعر خوبی می شود» این حرف تشویق گونه برایم خیلی سنگین آمد و من این جمله را به استاد نعمتی زاده گفتم. او هم متوجه موضوع شد و برای دلگرم شدن من گفت که «نه! تو الان در حد (کارو) هستی و آتشی اشتباه کرده»

اینکه می گویید این جمله برای شما سنگین بوده، به این معنی بود که فکر می کردید ایشان باید می گفت که «علی در حال حاضر شاعر خیلی خوبی است»؟

بله. اما بعدها که با مرحوم آتشی در دبیرستان همکار شدیم، ایشان در یکی از مجلات نوشته بودند: «به شعر سوگند که باباچاهی یکی از چهار تن، شاعر معدود ایران است» آن موقع من خیلی جوان بودم. به او گفتم این جملۀ خیلی تندی است اما مرحوم آتشی گفتند من حرفی را که زدم و نوشتم، پس نمی گیرم. همکاران دیگر به شوخی می گفتند که از چهار نفر که دو نفرشان مشخص هستند: آتشی و باباچاهی! حالا بگردید و دو تای دیگر را پیدا کنید.

از شاگردانی که داشتید، کسی وجود دارد که در حال حاضر یکی از چهره های ادبی ایران باشد؟

شاگردان من در بوشهر خیلی اهل ذوق نبودند. اما خب برخی هم بودند که ذوق ادبی داشتند. در این زمینه باید همه در ذهن من بمانند چون حافظه من خوب است. مثلا اسکندر احمدنیا جزءِ شاگردان من بود و البته ارزیابی ادبیِ الان او به عهده من نیست. اما دوستانی هم داشتم که در کار ادبیات بودند مثل احمد آرام که رمان می نوشت و الان هم می نویسد و البته سن او از من خیلی کمتر است. (من همیشه با نسل جوانتر از خودم در ارتباط هستم) او داستانهایش را برای من می خواند و من هم شعرهایم را برای او می خواندم. ایشان از دوستان من بود و نه از شاگردانم البته این را هم بگویم که شاگرد بنده بودن، جز نحوست و بدبختی چیزی به بار نمی آورد.

چرا؟!

این هم یک شوخی بود. اینها لطف سخن هستند... (با خنده می گوید)

شما در گذشته، دستی هم بر نمایشنامه داشتید. تا به حال نمایشنامه ای هم نوشتید؟

بعد از 18 سال تدریس، ما را «بازنشانده» کردند. خب برای امرار معاش، تنها یک خودکار داشتم. سال 62 به تهران آمدم. آن زمان خیلی های دیگر هم «بازنشانده» شده بودند و برای کار به تهران آمده بودند. من در صف بیکاران تهران، تنها یک خودکار داشتم که البته از پس این مساله برآمدم. برای شغل و کار، عرصه بر ما بسیار تنگ بود و به راهنمایی و واسطه یکی از نمایشنامه نویسهای معروف به نام خسرو حکیم‌رابط (نویسندۀ نمایشنامه ماهی ها سنگ می شوند)، یک روز خود را در رادیو یافتم. من به ایشان گفتم که تا حالا اینکار را نکردم و نمی‌توانم. اما ایشان گفتند که تو از پس این کار بر می آیی. به هر حال من در رادیو ماندم و کار تنظیم نمایشنامه های رادیویی را به عهده داشتم. یعنی نمایشنامه هایی را که قبلا نوشته شده بود را به نمایشنامه رادیویی تبدیل می کردم. بیشتر هم نمایشنامه های خارجی بود و یا داستان های کلاسیک ایرانی. البته همه آنها را با اسم مستعار «ع-جنوبی» می نوشتم و نمی خواستم اسمم پای آن کار باشد. زیرا معتقدم که انسان باید در رشته ای که کار می کند، درجه اول باشد و من برای گذران امور مادی این کار را می کردم. تا اینکه یک نمایشنامه کلاسیک فارسی نوشتم که خیلی خوب از آب در آمده بود اما باز هم همان نام مستعاری که انتخاب کرده بودم زیر نمایشنامه نوشتم. اما آن زمان آقای بهزاد فراهانی که کارگردان بود نمایشنامه را کار کرد و چون با هم دوست بودیم از من اجازه نگرفت و از باباچاهی به عنوان نویسنده نمایشنامه نام برد. وقتی نمایشنامه پخش شد، یک روز حسین منزوی را در یکی از خیابانهای تهران دیدم. تا من را دید گفت: «درود بر نمایشنامه نویس معاصر» و من آنجا متوجۀ جریان شدم. به هر حال در پاسخ به سوال شما باید بگویم، اینکه نمایشنامه را مثل شعر، نقد شعر و تحقیق(که کتابهایی در این زمینه دارم) برای دل خودم نوشته باشم، اینطور نبوده و فقط برای امرار معاش بوده. البته در همین مورد هم کارم را خیلی جدی گرفتم و فکر می کنم این نوعی افتخار است نه نوعی مذلّت.

شما ارتباط خیلی خوبی با رسانه ها دارید. این اعتقاد خودتان است که هنرمند باید با رسانه ها ارتباط خوبی داشته باشد یا اینکه چون خودتان رسانه ای بودید، این ارتباط را حفظ کردید؟

من متاسفانه روزنامه نگاری نکردم اما حدود 15 سال در مجله «آدینه» و سه یا چهار سال هم به تناوب در مجله «دنیای سخن» بودم. خب طبیعتا با رسانه اُخت هستم. همانطور که الان کانال تلگرامی من با حدود 500 عضو، دارد نقش «آدینه» را پیدا می کند و مطالب و نوشته های دیگران را در آن منتشر می کنم و شاید مطالب خودم، یک سوم از محتویات کانالم را هم شامل نشود. به هر حال هر کسی دوست دارد اثری را که تولید می کند، دیگران آن را ببینند. هر کسی هم یک ویژگی دارد. ممکن است یک نفر فکر کند که با نوشتن در عرصۀ ذهن حضور دارد. یا از عرصۀ زیست هنری به عرصه زیست اجتماعی می رود. من از این تیپ هستم و طبیعی است که از این طریق هم ارتباط و هم اشتهار پیدا می کند. اینکه کسی بگوید من مطلقا از شهرت بدم می آید، به نظر من یک آدم فریبکار است. با اغلب نشریات و رسانه ها از دهه شصت تا هفتاد و هشتاد و... ارتباط داشتم. همانطور که نشریه شما از من کار می خواهد، نشریات دیگر نیز به همین ترتیب کار می خواهند و این ارتباط دوسویه را حفظ کرده ام. اما اخیرا نشریه سینما و ادبیات یک ویژه نامه درباره شعر داشت و از من مطلب می‌ خواست ولی من به علت کسالت روحی که داشتم، نتوانستم با آنها همکاری کنم. البته مدیر مسئول و سردبیر آن نشریه می گفتند که مگر می شود ما یک ویژه نامه ادبی داشته باشیم و اسم شما در آن نباشد. حالا این، حمل بر خودخواهی نباشد، اگر باشد هم باشد. (با خنده می گوید: این را هم بنویسید) ببینید! اینکه رسانه ها به سمت ما می آیند، احساس خوبی به آدم دست می دهد و چرا باید به این احساس پشت کرد!

شما قبول دارید که ما در حال حاضر بحران مخاطب داریم و این بحران البته در تمام زمینه ها از شعر و ادبیات تا رسانه وجود دارد؟ مخاطب در آثار شما در کجا قرار می گیرد و آیا سلیقه آنها را در نظر می گیرید؟

ببینید! یک پرنده بنا به طبیعتی که دارد، می‌ خواند. بخشی از طبیعتی که در یک نویسنده، شاعر و یا هرکس دیگری وجود دارد، اکتسابی است. وقتی به مرحله ای از اندیشیدن می رسید، با احاطه بر ذهنیتِ مستقر بر جامعه سعی می کنیم که تفکر تالیفی را دنبال کنیم. اگر بخواهیم از تفکر مستقر استفاده کنیم، همان داده های مردم را به خودشان برگرداندیم. بنابراین من فکر می کنم اگر فردی به اینجا برسد و تفکر خود را بگوید، دیگر به این فکر نمی کند که با این اثر ادبی و یا شعر، می توانم مخاطب زیادی جمع یا جذب کنم. ما در تمام دنیا و در ایران، یک ادبیات اقلیتی داریم و یک ادبیات اکثریتی. ادبیات اقلیتی، ادبیاتی پیشرو و آوانگارد است و در صف اول جبهه معرفت و تکوین هنری پیشروی و مفاهمه می کند. الان برخی شاعران در کشور هستند که فهم همگانی را مد نظر قرار می دهند این در حالیست که فهم و ذوق همگان، ذوق متوسط است و اگر نویسنده ای به این فکر نکند که با آثارش، رعشه ای یا ضربه ای در ذوق همگانی ایجاد کند و ارتعاشی ایجاد نکند و ارتقایی به وجود نیاورد، او یک شاعر یا نویسنده محافظه کار و عاقبت اندیش است در صورتیکه در کار هنر هیچگونه عاقبت اندیشی وجود ندارد. بنابراین من هم با تاسی از همین تفکری که دارم، نوشتم و پس از انقلاب نیز خوب یا بد، حداقل بیست کتاب شعر فقط چاپ کرده ام که تاسی به ذوق همگانی هم نداشته است. شاید این مطلب را خوب باشد خوانندگان شما بدانند که اغلب ناشران، بیشتر به دنبال چاپ آثار شاعران و یا نویسندگانی هستند که با توجه به ذوق همگانی می نویسند. (اینجا اگر من در مورد خودم چیزی می گویم، از خود تعریف کردن نیست بلکه تبیین و آشکار کردن است)؛ کتابهای من اگرچه مخاطبان انبوه نداشته و ندارد اما ناشران آنها را چاپ کرده اند. آن زمان که کتابها در تیراژ هزار تایی چاپ می شدند، حداقل یک یا دو سال باید در کتابفروشی ها می ماند تا فروش برود اما ناشر، چون می دانست که چکار می کند، آنها را چاپ می کرد و این پاسخ سوالی است که شما پرسیدید. من به در نوشتن، به ذوق همگان نمی اندیشم.

این پاسخ به معنی اینست که شما به شیوه خودتان مخاطب را در نظر می گیرید و به نوعی سلیقه سازی می کنید و قصد دارید سلیقه مخاطب را تغییر بدهید.

بله دقیقا به همین گونه است. تعبیر بسیار خوبی کردید؛ تعبیری که من همیشه به کار می برم. درست است که من با این تفکر خودم می نویسم و می سرایم اما پشت این مساله، اصرار و سماجتی بود که به خودم می گفتم، مثل خودت بنویس تا سلیقه سازی هم بشود.

چه نیازی در جامعه امروز دیدید که در یکی دو مجموعه اخیرتان، از سبک قدیمی که داشتید فاصله گرفته و به سبک «شعر در وضعیتی دیگر» روی آوردید؟

این سوال مثل اینست که از یک نفر بپرسید، چرا از هفت سالگی به هفتاد سالگی رسیدید! طبیعتا آدمها باید در فکر و یا حتی نوع تخیلشان رشد کنند. ببینید! اگر عمر نوح هم داشته باشی، کسی از شما ساکن بودن را نمی پذیرد. یک خواننده هوشمند، سکون را نمی پذیرد. شما در ادبیات معاصر در زمینه نثر و رمان، تنها چند نفر را می بینید که ارتعاش به وجود می آورند و در شعر هم به همین گونه است و بنا به اسناد موجود(نوشته های دوستان و کتابهایی که در مورد من نوشته شده است) گواه بر این است که شما با یک آدم آرام مواجه نیستید بلکه با آدم بیقراری رو به رو هستید که خواسته است از حرکت پیشتاز و متفاوتی برخوردار باشد. در این زمینه من تصمیم نگرفتم بلکه تهدید شدم. بدین معنا که نگاه اقلیتی که در جامعه است کمک می کند که سکوی پرتاب هنرمند، نویسنده یا شاعر که بلندتر باشد. البته یک هوشمندی هم در وجود ما هست که کمک می کند و اینطور نیست که یک روز از خواب بیدار شوید و بخواهید در وضعیت دیگر باشد. اصلا این وضعیت دیگر را خود من به وجود آوردم و علت هم دارد. ما الان در یک وضعیت دیگر جهانی به لحاظ سیاسی، اجتماعی، تکنولوژیکی، رسانه ای و... قرار داریم. وقتی یک معرفت در وضعیت دیگر وجود داشته باشد، اگر شعر و ادبیات در این وضعیت قرار نگیرد، به نوعی در مهجوریت است و در حاشیه مانده است و در حال نگاه کردن به رودخانه ای در دنیا است که با شتاب می رود.

می خواهم وام بگیرم از همان مثالی که خودتان زدید. اینکه ما از هفت سالگی تا هفتاد سالگی یک دورانی را طی می کنیم تا به بلوغ و در نهایت به تکامل برسیم که البته به آن کمال نهایی هم نمی رسیم. آیا این گفته را می توانیم به بلوغ رسیدن شعر تعبیر کنیم؟

بله! من هم در یکی از شعرهایم گفته ام که مقصد فقط نرسیدن بود. وقتی انسان فکر کند که رسیده است، می افتد زیر درخت و له و پوسیده می شود و آدمها پا روی او می گذارند یا پرنده ها به او نوک می زنند. بنابراین دوران بلوغ هم جزئی از هفت سالگی تا هفتاد سالگی است و من می گویم حالا دیگر دوران فرابلوغ است و کمال. برخی وقتی صاحب سبکی شدند، دیگر سابقه خودشان را خراب نمی کنند اما برخی دیگر به این مساله اصلا فکر نمی کنند. آدمها می توانند در طول زندگی، صاحب چندین نوع اندیشیدن باشند که رو به آینده است.

وضعیت نقد را در یکی دو دهه اخیر چطور می بینید و اینکه شما به نقد مدرن معتقید که در مقابل نقد کلاسیک یا دانشگاهیست. فکر می کنید این دو نوع نقد چه کمکی به شعر ما کرده است؟

نقد مدرن هم بی توجه به امر زیبایی شناسی نیست. نقد محافظه کار یا آکادمیک، وجوه صوری آثار را بررسی می کنند و در خصوص ساحت متن، حرف آنچنانی ندارند. شاید بیشتر به آموزه های پند آمیز یا نصیحت گونه ای در متن بسنده کنند. اما در ساحت متن مدرن، طبعا هم امر زیباشناسی داریم، هم جامعه شناسی، روانشناسی و... اما همه اینها با امر زیباشناسی تنیده می شوند و تبلور مادی می گیرند. در تبلور مادی اندیشه ها و محتوا به شکل تبدیل می شود و شکل ها آمیزه ای از محتوا و صورت هستند. یعنی نقد مدرن معتقد به جدایی و افتراق بین فرم و محتوا نیست و ثنویت (شکل دوتایی) را پس می زند. بنابراین در نقد مدرن به امر زیبایی شناسایی توجه ویژه می شود. حالا اینکه در این سالها شده است یا خیر، بحث دیگری است. مشهورترین کسانی که کار نقد می کردند دکتر رضا براهنی، زنده یاد محمد حقوقی و زنده یاد محمد مختاری و... بودند. من هم به نوبه خودم هم نقدهایم را در مجلات منتشر کردم و هم در کتاب-«گزاره های منفرد» (مسائل شعر و بررسی شعر جدید و جوان امروز)- چاپ کردم. الان هم کتابی زیر چاپ دارم به نام «تاملات، از صفر!» که مجموعه مقالات انتقادی من در مورد شعر ایران است و انتشارات نگاه آن را چاپ خواهد کرد. اگر کمی سکون به چشم می خورد این سکون در همه حوزه های کتاب وجود دارد.

می خواستم در مورد آثار جدیدتان بپرسم که خودتان به آن اشاره کردید.

بله هم این کتاب است و هم کتاب شعر دیگری دارم که از سوی انتشارت سرزمین اهورایی چاپ می شود. این انتشارات همان است که مستند «باور کنید این هم یک شوخی بود» به کارگردانی محسن موسوی میرکلایی و مهدی خنافره را منتشر کرده است. این مستند و مستند «این قیافه مشکوک» نقض یکدیگر نیستند زیرا در یک فاصله زمانی مشخصی درست شده اند و دیگر اینکه «این قیافه مشکوک» تنها حضور من در تهران را نشان می دهد اما مستند «باور کنید این هم یک شوخی بود» از سکونت در تهران نقبی می زند به خاطرات سکونت در بوشهر که این مساله کار را زیبا کرده است.

اگر مرحوم محمد بیابانی، مرحوم آتشی و علی باباچاهی را جدا کنیم از شعر بوشهر، این حوزه را در یکی دو دهه گذشته چطور می بینید؟

نگاه من اینگونه نیست که شعر بوشهر را از شعر مناطق دیگر جداگانه بررسی کنیم. ما کلیتی داریم به نام شعر امروز ایران. اگر یک شاعری در بوشهر بسیار مشهور باشد اما هیچ گونه تببین و تجلی در شعر این مرز و بوم نداشته باشد، شعرش یک شعر اقلیمی و بومی به حساب می آید. با این معیار شما باید به شعر شاعران بوشهری نگاه کنید و بسنجید کدامیک با معیار شعر سرزمینی مطرح هستند و کدامیک با معیار بومی.

در بین شاعران جدید به شعر کدامیک علاقمند هستید؟

حقیقت اینست که خداوند خصوصیتی به من داده است که از همه زیبایی های اندک یا فراوان اشعار لذت ببرم. من از دوبیتی و غزل لذت می برم و از شعر آوانگارد هم لذت می برم و این شدنی است که انسان پذیرای ژانرهای مختلف ادبی باشد. ضمنا من از جمله کسانی هستم که در یک شاعر به خصوص غرق نمی شوم اما از آثارشان لذت می برم.

برخی می گویند علی باباچاهی دیگر آن جسارت قبل را ندارد و نوعی کم حوصلگی در آثار اخیریش دیده می شود. شما این حرف را قبول دارید؟

اول اینکه حتما نباید آدمها تا لب گور حتما شعر بگویند. انسان باید آنقدر غنی باشد که مثلا تا چهل سالگی کار خود را کرده و داشته های خود را عرضه کرده باشد. اگر من با نوشتن مثلا 20 کتاب چیزی نشدم، بعد از آن چیزی نمی شوم. بنابراین در پاسخ به این سوال باید بگویم من در تمام عمرم تنها در سه ماه گذشته که لطمه روحی خورده بودم، در سکوت شخصی بودم و الان یک هفته است که دوباره سرخوشی های خود را پیدا کرده ام. به هر حال به لحاظ کمیت که آثار من موجود است و به لحاظ کیفیت نیز، زمان اینها را خواهد گفت. امیدوارم که خدا همه منتقدین ادبی را در سلامت کامل نگه دارد و از لطمه های روحی برحذر.

جوایز شعر و ادبیات تا چه اندازه به بالا رفتن کیفیت آثار کمک می کند؟

من از این نوع حرکت ها را در عرصه شعر مثبت تلقی می کنم. فکر می کنم همین که این دل مشغولی و تحرکت وجود داشته باشد بسیار خوب است. این جوایز ایجاد هیجان می کند. برخی اگر جایزه نگیرند، به داوران انتقاد می کنند در حالیکه شعر یا آثار شرکت کننده در فستیوال ها مورد داوری چند داور با سلایق مختلف قرار می گیرد و حاصل نگرش پنج یا شش نفر است. حالا گر نو نمی پسندی تغییر ده قضا را!! برخی آدم های (مِنگ مِنگو) چه در تهران چه در بوشهر وجود دارند که نگاهشان سلبی است. در حالیکه باید اجازه دهیم این افق ها باز باشند. هیچ کسی با نگرفتن جایزه عقب نمی ماند. البته وقتی صحبت از کیفیت شعر می کنیم، با شاعران زیادی رو به می شویم در این حرکت ها. بنابراین در پاسخ به سوال شما باید بگویم که این جوایز بر کیفیت شعر آسیبی وارد نمی کند.

اگر شما صحبت دیگری ندارید، به چند کلمه ای که می پرسیم، پاسخ کوتاه بدهید.

می خواستم در پایان این را بگویم که ای دوستان ایرانی و به ویژه ای دوستان بوشهری! بروید و همه کتابهای من را بخرید. همه آنها را به دقت بخوانید البته به شرط آنکه کتاب های شعر دیگران را به دقت خوانده باشید و با کتاب های شعر معاصر عمیقا پیوند پیدا کرده باشید. آن زمان بررسی کنید و ببینید که شعرهای من با بقیه تفاوتی داشت یا خیر!

صادق چوبک: یکی از نویسندگان بزرگ و خلاق ایران زمین است.

سهراب سپهری: شاعری بسیار خوب و اگر کسی بخواهد با او به سفری طولانی برود ممکن است خسته شود.

کنگان: ای کاش هرگز به دنیا نمی آمدم.

شمس لنگرودی: سابقه آشنایی و دوستی زیادی با هم داریم.

عبدالحسین شریف زاده: انسانی فرهیخته، متواضع و زحمتکش.

سقراط: انسان جسوری بوده و با اینکه در زمان خودش انتقاداتی به او می شد اما زمان را تسخیر کرد یعنی طوری در زمان مستقر شد که ناگزیر از دیدن او هستیم.

 

کلیدواژه

علی باباچاهی

مصاحبه مطبوعاتی

بیوگرافی

بوشهر

ارسال نظرات

captcha
کلینک زیبایی
نمایشگاه  پتروشیمی