بوشهری ها /عبدالله رئیسی
من ترجیح میدهم به جای توضیح شناسنامه و زندگینامهی منوچهر آتشی، یاداشتم را با این سوال شروع کنم که براستی چه تعداد شاعر در این هفتاد هشتاد سال اخیر توانستهاند مقبولیت عام کسب کنند؟ چرا شعر همه شاعران، این ظرفیت و توان را ندارد که هم نزد مخاطبین خاص و هم در ذهن مخاطبین عام، مورد پذیرش قرار گیرد؟ تا حالا از خود پرسیدهایم که راز استقبال فراگیر از شعر کسانی چون شاملو چیست؟ و پرسیدهایم چرا مردم از شعر آتشی بیش از شعر کسی چون براهنی استقبال میکنند؟ یا اینکه چرا رویایی کمتر از فروغ مخاطب دارد؟ بدون شک در پذیرش شعر این شاعران از سوی مخاطبین عام و خاص، دلیل یا دلایلی وجود دارد که قصد من از نگارش این یادداشت، بررسی اجمالی یکی از دلایل اصلی این موضوع است.
ابتدا عنوان کنم که شعر تمامی شاعران بزرگ - از فردوسی و سعدی و مولوی و حافظ گرفته تا نیما و شاملو و فروغ و اخوان _ علیرغم همهی اختلاف و تفاوتی که در زبان و مضمون و ساختار و اندیشه و موسیقی و ... با هم دارند، در عناصری مشترک هستند. در واقع عناصر غیر مشترک، همانها هستند که باعث میشوند سعدی، سعدی شود و نیما، نیما و مولوی، مولوی و فروغ، فروغ. همانها که باعث میشوند ما شعر سعدی را از فردوسی تمیز دهیم و شعر نیما را از شعر شاملو جدا نماییم و در ذهنمان بین شعر حافظ و سعدی تفاوت قائل شویم. و عناصر مشترک نیز همانها هستند که باعث میشوند ما آثار همهی شاعران بزرگ را با تمام اختلافات و تفاوتهایی که با هم دارند، شعر بدانیم. به عبارتی در این آثار، نخی نامریی وجود دارد که حلقهی پیوند همهی شاعران بزرگ به همدیگر است و راز ماندگاری این شاعران را نیز باید در همین نکته جستجو کرد.
انعکاس دادن مسائل عصر و بازتاب روح و روحیه حاکم بر نسل، از جمله ویژگیهایی است که در شعر تمام شاعران بزرگ و ماندگار به چشم میخورد؛ و شعر آتشی نیز از این قائده مستثنی نیست. در شعر آتشی، این خصلت از همان اولین مجموعه ظهور کرد و تا آخرین سرودهها نیز ادامه یافت. برای درک این مسأله، میتوان نمونههای فراوانی را از دل اشعار او بیرون کشید؛ اما ترجیح میدهم شعر «پیمانها، خنجرها، بوسهها»ی او را انتخاب کنم و آن را به عنوان نماد و نمونهی کامل این موضوع، مورد بررسی قرار دهم.
این شعر شعری نیست که صرفاً برای خوانده شدن سروده شده باشد. این شعر نمایش غرور، شِکوه، شُکوه، نجابت، فراز، فرود، اوج، سرکشی، ولوله، طعنه، کینه، بوسهها و خنجرهایی است که قرنهای متمادی در پسِ قلعههای پیمان و پیمانشکنی نگه داشته شدهاند. این شعر رمز پیچیدگی آدمهایی است که خنجر در آستین بوسه دیدهاند. این شعر، دارای چنان تراکم عاطفی است که لحن روایی و بیان توصیفی آن، به طرزی شگفتانگیزی جذب بافت شعر شده است.
وزن این شعر، «مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن» است و آتشی چنان انرژیی از طریق این وزن به تن شعر دمیده که نه تنها القاء کارکرد حماسی شعر افزایش یافته، بلکه فضای تراژیک و تلخ شعر نیز به گونهای عالی، مضاعف گردیده است.
تیاسالیوت، جملهای دارد قریب به این مضمون که «تنها با رفتن به دورها در مییابیم که چقدر میتوانیم پیش برویم» و آتشی نیز در این شعر بلند، با زنده کردن حس نوستالژیک و سیّال کردن ذهنیت راکدِ قومی که در حسرت زندگی از دست رفتهی خویش است، موفق به پرورش و بازسازی هویت قوم و قبیلهی خویش از طریق نمادِ اسب میشود. و اسب، گزینهای نیست که آتشی آن را بیسبب انتخاب کرده باشد. اسب، شناسنامهی قوم اوست. اسب، شاهد و حامل دردها، سفرها، طعنها، زخمها و طبیعتی است که شاعر در آن بزرگ شده است.
اگر چه زبانی که آتشی در این شعر از آن سود جسته، با زبان دیگر هم عصرانش متفاوت است، اما این تفاوت قبل از آنکه به فاصلهی آتشی با هم نسلانش مربوط شود، به سلیقهی خاص او در انتخاب گوشهای منحصر به فرد از این جهان گسترده بر میگردد. او طبیعت را انتخاب کرده است؛ طبیعتِ وحشی و بکر، طبیعت لجوج و سرکش را. و زبانِ طبیعت، نزدیکترین زبان به دنیای آتشی است. آتشی خود در جایی گفته است که «اسبهای من تاخت و تاز ندارند، حسرت تاخت و تاز دارند» و این بیانگر این حقیقت است که او نگاهی کاملاً نوستالژیک و حسرتآلود به طبیعت دارد.
ما در این شعر با دو لحن روبرو هستیم. یکی لحنِ شش بند آغازین شعر که از زبان دانای کل روایت میشود و سرشار از توصیفاتی است که با نوعی تداعی به گذشته همراه هستند:
اسب سفید وحشی
بر آخور ایستاده گرانسر
اندیشناک سینهی مفلوک دشتهاست
این اسب، ناتوان از آن قدرت و صلابت همیشگی، اکنون گسسته یال و خشمناک، بر آخور ایستاده و سُم بر خاک میکوبد. بر صاحب خویش غضبناک است و در جستجوی همت و عزم گمشدهی اوست. در همین گیر و دارهاست که صاحب دلشکسته میآید و با اسب به نجوا مینشیند. این نجواها، شعر را به فضاها و مراحل تازهتری از فرم سوق میدهد. در این بندها، شعر لحنی خطابی به خود میگیرد و کارکرد حسی و عاطفی آن نیز دو برابر میشود. شاید یکی از دلایل این مسأله، این باشد که در این بندها انسانی ریشهدار و نجیب، اینک سرگشته و سرشکسته، با اسبی به نجوا مینشیند که از جنس خود او نیست. البته این از جنس خویش نبودن، به معنای این نیست که آن دو، زبان هم را نمیفهمند؛ چرا که تمام تاخت و تازها و فراز و فرودهای این دو، بسته و وابسته به هم بوده است. و بهترین تصاویر شعر از همینجا به بعد شکل میگیرد. در این بندهاست که اعتراض و انتقاد آتشی شدت مییابد و گلایهی او از چیزی نیست، جز دشمنیها، پیمانشکنیها، شمشیر در غلاف بودنها، مار فریب در آستین داشتنها، طلسم بودن بازوها و ...
البته گرایش آتشی به حس نوستالژیک را در این شعر و دیگر شعرهای آتشی، نباید به حساب واپسگرایی او گذاشت؛ چرا که او با زنده کردن روح تاریخی و هویتِ قومی این سرزمین که در پستوی تاریخ مانده بود و خاک میخورد، خدمتی بزرگ و سترگ به فرهنگ و باورهای اجتماعی نموده است. و جالب اینجاست که گرایش همیشگی آتشی به نمادها و نشانهها و اسطورهها و فضاهای بومی، هرگز باعث نشد تا خودبسندگی و استقلال درونی شعر آتشی به نفع ارجاعات بیرونی، زیر سوال برده شود؛ و این یکی از بزرگترین هنرهای آتشی در زمینه شعر میباشد
منبع: هفته نامه بوشهر امروز