بوشهری ها / قیصر امینپور را شاعری عاشقانهسرا نمیدانیم و نمیشناسیم، اما عشق از موضوعات پربسامد سرودههای اوست. اما غزلهای امینپور، آنجا که از عشق سخن میگوید، تصویری مبهم و گنگ از معشوق به مخاطب ارایه میدهد که در بسیاری از موارد یادآور معشوقِ شعر سنّتی است. معشوقی بدونِ چهره و مشترک با دیگرشعرا. اما نکتهی قابل توجه دیگری در غزلهای وی وجود دارد و آن اینکه گاهی، حتی وقتی که سخن از عشق میگوید، خبری از معشوق (هیچ نوع معشوقی) نیست.
بسیاری از غزلهای عاشقانهی امینپور در وصف و مدح عشق (به شکل یک مفهوم عام و کلّی) است و نه توصیف معشوق. انگار که سرودههایش را در جهت ادای دین به عشق سروده باشد بدون اینکه عشقی واقعی در میان باشد. جای خالی معشوق حقیقی و یک «تو»ی شورانگیز و ویرانگر در اینگونه سرودهها بهشدّت به چشم میآید و تا حدودی از بار عاطفی ایندست غزلها میکاهد. وقتی در این غزلها به اینجای شعر میرسیم، درمییابیم که مرجع ضمیر «تو»، کلمهی عشق بوده است، نه معشوق.
چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟ / بیایید از عشق صحبت کنیم
و در همین سروده میگوید که:
اگر عشق خود علّت اصلی است /چرا بحث معلول و علت کنیم؟
بسیاری از غزلهای امینپور به طور کامل در توصیف عشق است و در آنها خبری از عنصری بهنام معشوق نیست، چنانکه مخاطب در مواجهه با اینهمه مدح عشق در غیاب معشوق، به این میاندیشد که فایدهی عشقِ بدون معشوق چیست؟ و اینکه آیا شاعر این شعرها تاکنون چیزی بهنام عشق یافته است، یا اینکه از عنصر عشق تنها برای پیشبُرد شعر خود مدد میجوید؟ چندبیت از غزلی با چنین حال و هوایی را بخوانید. در این غزل، شاعر، عشق را عملاً معشوق خطاب میکند:
ای عشق، ای ترنّم نامت ترانهها / معشوق آشنای همه عاشقانهها / ای معنیِ جمال به هرصورتی که هست / مضمون و محتوای تمام ترانهها / با هر نسیم، دست تکان میدهد گلی/ هر نامهای ز نام تو دارد نشانهها...
و بسیار است مجالی که وی در غزلهایش از عشق بگوید:
از غم خبری نبود اگر عشق نبود / دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
و با توجه به این که «اگر عشق نبود» ردیف غزلِ فوق است، میتوانید حال و هوای این غزل را تا پایان آن حدس بزنید.
به نمونههای دیگری در همین رابطه نگاه کنید:
ســزای پاکـیات ای اشــک! آسـتینی نیسـت / به سربلـندیات ای عشــق، آسـتانی نیسـت
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق / آمد به گرد طایفهی ما طواف کرد / تقصیر عشق بود که خون کرد بیشمار / باید به بیگناهی دل اعتراف کرد
و یا :
زندگی بیعشـق، اگر باشد، همان جانکندن است / دمبهدم جانکندن ایدل کار دشواریست، نیست؟ / زندگی بی عشـق، اگـر باشـد، لبی بیخنده است / بر لـبِ بیخـنده باید جـای خــندیدن گـریست / زندگی بیعشــق اگـر باشـد، هبـوطی دایم است / آنکه عاشقنیست، هم اینجا هم آنجا دوزخیست / عشق عین آبِ ماهی یا هوای آدم است / میتوان ایدوست بیآب و هوا یکعمر زیست؟
جایی که امینپور از یک «تو»ی عاشقانه سخن به میان میآورد، و مخاطب، حضور یک دومشخص را حس میکند نیز هویت و تصویری واضح از وی ارایه نمیشود و خواننده با تصویری کلّی، و بیانی غیر ملموس و معشوقی مبهم سر و کار دارد، تا جایی که حس میشود واقعیتی در پس تعابیر و توصیفات شاعر وجود ندارد و او در فضای توصیف یک خیال شاعرانه سیر میکند. گاهی خود نیز در شعرش به این قضیه اشاره دارد:
با تیشهی خیال تراشیدهام تو را
در هر بتی که ساختهام دیدهام تو را
البته در بررسی و ارایهی مباحث قرار نیست به بیتی اینچنینی و یا تنها گفتهای از شاعر تکیه کنیم. مجموعهی توصیفات کلّی وی از معشوق شعرهایش این تلقّی را ایجاد میکند. نتیجهی این رویکرد را میتوان کمرنگشدن عنصر عاطفه در این سرودهها دانست و عدم ارتباط مستقیم مخاطب با عاشقانههای ارایهشده و بهرهی اندک حسّی از اینگونه غزلهای قیصر امینپور. به چند نمونه از این توصیفها نگاه کنید:
دوباره پلک دلــم میپــرد، نشــانهی چـیست؟ / شنیدهام که میآید کسی به مهمانی / کسی که سبزتر است از هزاربار بهار / کسی، شگفتکسی، آنچنانکه میدانی / کسی که نقطهی آغاز هرچه پرواز است / تویی که در سفر عشق خط پایانی / تویی بهانهی آن ابرها که میگریند / بیا که صاف شود این هوای بارانی / تو از حوالیِ اقلیم هرکجا آباد / بیا که میرود این شهر رو به ویرانی / کنار نام تو لنگر گرفت کشتیِ عشق / بیا که یاد تو آرامشیست طوفانی
عشقی دیگر در دستور زبان عشق
هرچه به سمت غزلهای متأخر امینپور (از نظر تاریخ انتشار) پیش میرویم، عاشقانههای وی عاشقانهتر و معشوق شعرهایش به زمین نزدیکتر و برای مخاطب ملموستر میشوند. همچنین جسارت شاعر برای توصیف معشوق خود هرچه پیشتر میآید بیشتر میشود.
این تحوّل قابل توجه را میتوان در آخرین دفتر شعر وی «دستور زبان عشق» که سرودههای چند سال پایانی حیات شاعر را دربرمیگیرد، به وضوح مشاهده کرد.
در این سرودهها، برخلاف سرودههای پیشین امینپور، با معشوقی سر و کار داریم که شاعر وی را دیده است، گاهی با او قهر کرده، در جایی با او آشنا شده و درجایی با او خداحافظی کرده است.
این تحوّل را میتوان تحوّلی مثبت در غزلهای عاشقانهی امینپور بهحساب آورد چرا که ملموسشدن رابطهی عاشق و معشوق در شعر، و نمایان و روشنترشدن چهرهی انسانیِ معشوق، به واقعیترشدن فضای کلّی شعر و نزدیکشدنِ آن به مخاطب، کمک چشمگیری میکند. امری که موجب واقعیتر و دلچسبترشدن شعرهای قیصر امینپور برای مخاطب میشود. در پایان، نمونههایی از این تحولِ نگاهِ قیصر امینپور به عناصر عشق و معشوق را در آخرین مجموعهشعر او، «دستور زبان عشق»، میخوانیم:
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... درگلو شکست
سربهزیر و ساکـت و بیدسـت و پا میرفت دل
یک نظـر روی تو را دید و حـواسش پـرت شد
هرچه شد انبوهتر گیسوی تو
میشود اندوهتر اندوهِ من
منبع : روزنامه پیام عسلویه | 9 آبان ماه 1397
لینک مطلب: | http://booshehriha.ir/News/41131.html |