printlogo


مبارزه با رژیم پهلوی به روایت حاج شیخ عبدالله حاجیانی
برگی از زندگی پر فراز و نشیب من
برگی از زندگی پر فراز و نشیب من
کد خبر: 51567 تاریخ: 1398/1/25 16:28
بوشهری ها | در روزهای آغازین بهار 1398، بهار عمر یکی مجاهدین و مبارزین و از پیشکسوت عرصه جهاد و مبارزه در منطقه جنوب استان بوشهر خزان شد.

بوشهری ها / در روزهای آغازین بهار 1398، بهار عمر یکی مجاهدین و مبارزین و از پیشکسوت عرصه جهاد و مبارزه در منطقه جنوب استان بوشهر خزان شد.

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالله حاجیانی، از روحانیون و فضلا و معاریف و مشاهیر استان بوشهر، که سالیان سال در عرصه تبلیغ و فرهنگ و اندیشه این استان تلاش کرد، او از آغاز دوران تحصیلات حوزوی، همدوش و همراه با سایر طلاب دیگر در مدارس علمیه بوشهر و قم، در کنار فعالیت علمی و آموزشی به فعالیت های مبارزاتی علیه رژیم پهلوی به دفاع از نهضت سترگ حضرت امام خمینی پرداخت.

او در عرصه مبارزه با رژیم از اولین ها بود. در صف مقدم مبارزه حضور داشت و جوانان غیور آنروز آبدان پشت سر او حرکت می کردند و از او خط و منش مبارزه می گرفتند. خانه پدر او مرحوم حاج کمال حاجیانی، ملجأ و مأوای جوانان مبارزی بود که با شیخ عبدالله حاجیانی مرتبط بودند.

حاجیانی رهبر و پیشوای آن دسته از جوان مبارزی بود که به او اعتماد کرده بودند و راه مستقیم انقلاب را از او فرا می گرفتند. حاجیانی آشنایی خود را با امام و افکار و اندیشه ها و آرمانهای او را مدیون پدر پیر خود می دانست که در آن زمان به دیدار امام رفته بود و با امام حشر و نشر داشت و کلام را شنیده بود و در روح و جان خود فرو برده بود و با خون و استخوان خود آمیخته بود و امام را مقتدا خویش قرار داد و کلام امام به فرزندان خود آموخته بود و بر اساس کلام امام، فرزندی چون شیخ عبدالله حاجیانی پرورش داد و او را در صف مقدم مبارزات علیه طاغوت قرار داد.

اینک به یک نمونه از مبارزات حاجیانی، که بنقل خود او اشاره می کنیم

در آن سالهای اوج مبارزات علیه طاغوت، قم غوغای به پا بود. شور و شعف روحانیون و طلاب آنروز قم در حمایت از نهضت امام در مبارزه با رژیم پهلوی ضرب المثل بود. اعلامیه های امام تکثیر می کردند بدون هیچ ترس و واهمه ای توزیع می کردند. بی باک بودند. سر از پا نمی شناختند. طلاب شبانه راه می افتادند و اعلامیه های امام را در قم منتشر می کردند و در خانه ها می انداختند و عده ای دیگر نیز ماموریت می یافتند به روستاها و شهرها بروند و مبلغ امام باشند. من هم آنروز طلبه مبتدی در بین طلاب سرآمد حوزه علمیه قم بودم. وقتی این شور و شعف را دیدم به خود آمدم خودم را وارد خیل عظیم مبارزان و مجاهدان نمودم

در یکی از روزهای اعلامیه های امام در قم که توزیع می شد من تعدادی از آن اعلامیه ها را گرفتم تا آنها در آن ساعت معینی که به من گفته بودند توزیع کنم و تعدادی هم به مدرسه آوردم که به یکی از دوستان بوشهری بدهم تا آنها را به آبدون برای دوستان مبارز آبدونی برساند.

گاهی اوقات در حین توزیع اعلامیه های امام، به گونه ای که مشخص نبود لو می رفتیم، چاره ای جز فرار نداشتیم و ماموران ساواک برای دستگیری طلاب تیراندازی می کردند. ساواک از این جنب و جوش طلاب واهمه داشت در آن روزها بسیاری طلاب را می گرفتند و می بردند و سرنوشت آنها نامعلوم بود خیلی ها شکنجه می دادند خیلی ها از قم بیرون می کردند و بعد از چند ماهی جنازه برخی طلاب در گوشه درب مدارس پیدا می شد. خیلی فجیعانه برخورد می کردند.

در یکی روزها که در حین توزیع اعلامیه ها بودم دو نفر ساواکی رسیدند وقتی آنها را دیدم پا به فرار گذاشتم از کوچه و پس کوچه ها عبور کردم و دیگر آنها به من نرسیدند و مقداری از اعلامیه های امام لایه کتاب گذاشتم تا بوقتش به آبدون بفرستم

هر روز که برای درس یا زیارت به حرم مطهر می رفتم اعلامیه ها به طوری سری با خودم می بردم تا دوستان پیدا کنم به بوشهر ببرند و از آنجا به آبدان. یک روز که برای درس بود یا زیارت داشتم به حرم مطهر حضرت معصومه می رفتم، همین که وارد کوچه شدم با ساواک مواجه شدم راه فراری هم نداشتم

از من سوال کردند تو کیستی؟ گفتم عبدالله حاجیانی

اهل کجا هستی؟

گفتم بوشهر

اشاره کرد به کتابی که در دست داشتم به من فهمند که کتاب بهشون بدم. من خیلی ترسیدم چون در کتاب اعلامیه امام بود اگر آنها می دیدند معلوم نبود سرنوشت من چه می شد. من از ترس همین جور داشتم به آنها نگاه می کردم کتاب را از دست من بیرون آوردند. آنها را ورق می زدند. به حالت تمسخر به من می گفتند اینها چیه شماها می خونید؟ مطلب بهتری نیست بخونید؟ کاغذی هم پیدا نکردند و کتاب هم به طرف من پرت کردند.

تعجب کردم اعلامیه های امام در لایه کتابم بوده چرا نیست؟.

بعد نگاه به کتاب کردم دیدم آن کتاب، آن کتابی نیست که اعلامیه امام در آن بود خدا رحم کرد و به اراده خداوندی محفوظ ماندم

و این عنایت خداوند برای حفظ من بوده است.

روزهای دیگر کسی پیدا نکردم و خودم مجبور شدم به آبدون بروم و اعلامیه امام برسانم. این سفرها سفرها پر خطری بود اما عنایات و الطاف الهی شامل حالم می شد که اعلامیه ها را به هر نحوی شده به آبدان و دیر برسانم. این روزهای پر از فراز و نشیب ما پشت سر گذاشتیم تا امروز به اینجا رسیدیم و انقلاب هم از این مجاهدتها و مبارزات مردانی بود که از جان و مال و زن و فرزند خود گذشتند و روزهای سخت پشت سر گذاشتند یا اینکه در تبعیدگاه بودند یا اینکه در زندانها و زیر شنکنجه ها  و یا اینکه به شهادت رسیدند

وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا

( تاریخ نقل این قضیه، سال ۱۳۹۵ در قم در کنار حجره شهید شیخ فضل الله نوری در حرم مطهر حضرت معصومه یک سال قبل از اذان مغرب بود)



در روزهای آغازین بهار 1398، بهار عمر یکی مجاهدین و مبارزین و از پیشکسوت عرصه جهاد و مبارزه در منطقه جنوب استان بوشهر خزان شد.

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ عبدالله حاجیانی، از روحانیون و فضلا و معاریف و مشاهیر استان بوشهر، که سالیان سال در عرصه تبلیغ و فرهنگ و اندیشه این استان تلاش کرد، او از آغاز دوران تحصیلات حوزوی، همدوش و همراه با سایر طلاب دیگر در مدارس علمیه بوشهر و قم، در کنار فعالیت علمی و آموزشی به فعالیت های مبارزاتی علیه رژیم پهلوی به دفاع از نهضت سترگ حضرت امام خمینی پرداخت.

او در عرصه مبارزه با رژیم از اولین ها بود. در صف مقدم مبارزه حضور داشت و جوانان غیور آنروز آبدان پشت سر او حرکت می کردند و از او خط و منش مبارزه می گرفتند. خانه پدر او مرحوم حاج کمال حاجیانی، ملجأ و مأوای جوانان مبارزی بود که با شیخ عبدالله حاجیانی مرتبط بودند.

حاجیانی رهبر و پیشوای آن دسته از جوان مبارزی بود که به او اعتماد کرده بودند و راه مستقیم انقلاب را از او فرا می گرفتند. حاجیانی آشنایی خود را با امام و افکار و اندیشه ها و آرمانهای او را مدیون پدر پیر خود می دانست که در آن زمان به دیدار امام رفته بود و با امام حشر و نشر داشت و کلام را شنیده بود و در روح و جان خود فرو برده بود و با خون و استخوان خود آمیخته بود و امام را مقتدا خویش قرار داد و کلام امام به فرزندان خود آموخته بود و بر اساس کلام امام، فرزندی چون شیخ عبدالله حاجیانی پرورش داد و او را در صف مقدم مبارزات علیه طاغوت قرار داد.

 

اینک به یک نمونه از مبارزات حاجیانی، که به نقل خود او اشاره می کنیم

در آن سالهای اوج مبارزات علیه طاغوت، قم غوغای به پا بود. شور و شعف روحانیون و طلاب آنروز قم در حمایت از نهضت امام در مبارزه با رژیم پهلوی ضرب المثل بود. اعلامیه های امام تکثیر می کردند بدون هیچ ترس و واهمه ای توزیع می کردند. بی باک بودند. سر از پا نمی شناختند. طلاب شبانه راه می افتادند و اعلامیه های امام را در قم منتشر می کردند و در خانه ها می انداختند و عده ای دیگر نیز ماموریت می یافتند به روستاها و شهرها بروند و مبلغ امام باشند. من هم آنروز طلبه مبتدی در بین طلاب سرآمد حوزه علمیه قم بودم. وقتی این شور و شعف را دیدم به خود آمدم خودم را وارد خیل عظیم مبارزان و مجاهدان نمودم

در یکی از روزهای اعلامیه های امام در قم که توزیع می شد من تعدادی از آن اعلامیه ها را گرفتم تا آنها در آن ساعت معینی که به من گفته بودند توزیع کنم و تعدادی هم به مدرسه آوردم که به یکی از دوستان بوشهری بدهم تا آنها را به آبدون برای دوستان مبارز آبدونی برساند.

گاهی اوقات در حین توزیع اعلامیه های امام، به گونه ای که مشخص نبود لو می رفتیم، چاره ای جز فرار نداشتیم و ماموران ساواک برای دستگیری طلاب تیراندازی می کردند. ساواک از این جنب و جوش طلاب واهمه داشت در آن روزها بسیاری طلاب را می گرفتند و می بردند و سرنوشت آنها نامعلوم بود خیلی ها شکنجه می دادند خیلی ها از قم بیرون می کردند و بعد از چند ماهی جنازه برخی طلاب در گوشه درب مدارس پیدا می شد. خیلی فجیعانه برخورد می کردند.

در یکی روزها که در حین توزیع اعلامیه ها بودم دو نفر ساواکی رسیدند وقتی آنها را دیدم پا به فرار گذاشتم از کوچه و پس کوچه ها عبور کردم و دیگر آنها به من نرسیدند و مقداری از اعلامیه های امام لایه کتاب گذاشتم تا بوقتش به آبدون بفرستم

هر روز که برای درس یا زیارت به حرم مطهر می رفتم اعلامیه ها به طوری سری با خودم می بردم تا دوستان پیدا کنم به بوشهر ببرند و از آنجا به آبدان. یک روز که برای درس بود یا زیارت داشتم به حرم مطهر حضرت معصومه می رفتم، همین که وارد کوچه شدم با ساواک مواجه شدم راه فراری هم نداشتم

از من سوال کردند تو کیستی؟ گفتم عبدالله حاجیانی

اهل کجا هستی؟

گفتم بوشهر

اشاره کرد به کتابی که در دست داشتم به من فهمند که کتاب بهشون بدم. من خیلی ترسیدم چون در کتاب اعلامیه امام بود اگر آنها می دیدند معلوم نبود سرنوشت من چه می شد. من از ترس همین جور داشتم به آنها نگاه می کردم کتاب را از دست من بیرون آوردند. آنها را ورق می زدند. به حالت تمسخر به من می گفتند اینها چیه شماها می خونید؟ مطلب بهتری نیست بخونید؟ کاغذی هم پیدا نکردند و کتاب هم به طرف من پرت کردند.

تعجب کردم اعلامیه های امام در لایه کتابم بوده چرا نیست؟.

بعد نگاه به کتاب کردم دیدم آن کتاب، آن کتابی نیست که اعلامیه امام در آن بود خدا رحم کرد و به اراده خداوندی محفوظ ماندم

و این عنایت خداوند برای حفظ من بوده است.

روزهای دیگر کسی پیدا نکردم و خودم مجبور شدم به آبدون بروم و اعلامیه امام برسانم. این سفرها سفرها پر خطری بود اما عنایات و الطاف الهی شامل حالم می شد که اعلامیه ها را به هر نحوی شده به آبدان و دیر برسانم. این روزهای پر از فراز و نشیب ما پشت سر گذاشتیم تا امروز به اینجا رسیدیم و انقلاب هم از این مجاهدتها و مبارزات مردانی بود که از جان و مال و زن و فرزند خود گذشتند و روزهای سخت پشت سر گذاشتند یا اینکه در تبعیدگاه بودند یا اینکه در زندانها و زیر شنکنجه ها  و یا اینکه به شهادت رسیدند

وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا

( تاریخ نقل این قضیه، سال ۱۳۹۵ در قم در کنار حجره شهید شیخ فضل الله نوری در حرم مطهر حضرت معصومه یک سال قبل از اذان مغرب بود)



 

لینک مطلب: http://booshehriha.ir/News/51567.html