printlogo


کریستینا اسکاربک؛ جاسوسی که تاریخ را تغییر داد
کریستینا اسکاربک؛ جاسوسی که تاریخ را تغییر داد
کد خبر: 182748 تاریخ: 1404/4/17 17:32
بوشهریها| کریستینا اسکاربک، جاسوس افسانه‌ای جنگ جهانی دوم و نخستین زن جاسوس حرفه‌ای بریتانیا در جنگ جهانی دوم بود. او در پیروزی متفقین در جنگ نقشی انکارناپذیر داشت. داستان زندگی او ترکیبی هیجان‌انگیز از جسارت، عشق، و خیانت است که تا به امروز جذابیتش را از دست نداده است.

بوشهری ها / گاهی در میان چهره‌های ناشناخته‌ی تاریخ می‌توان داستان‌هایی پیدا کرد که شبیه افسانه‌اند؛ اما واقعیت دارند. یکی از این داستان‌ها، زندگی زنی است که در میان مردم چندان شناخته شده نیست، اما نقش بی‌بدیلی در جنگ جهانی دوم ایفا کرده است: کریستینا اسکاربک، یا همان کریستین گرانویل، نخستین زن جاسوس حرفه‌ای بریتانیا که مسیر تاریخ را تغییر داد.

کریستینا در سال ۱۹۰۸ در لهستان به دنیا آمد. پدرش از خانواده‌های اشرافی لهستان و مادرش یهودی بود؛ ترکیبی که بعد‌ها برایش مشکلات و البته فرصت‌های زیادی به همراه داشت. دوران کودکی‌اش در میان ثروت و آزادی آغاز شد، اما ورشکستگی خانواده و مرگ پدر، زندگی کریستینا را زیر و رو کرد. او ناچار شد به عنوان منشی، مدل و حتی مسابقه‌دهنده اسکی روزگارش را بگذراند؛ اما این بی‌قراری‌ها و تجارب مختف، وی را به زنی ماجراجو و بی‌باک بدل ساخت.

اروپا در سال ۱۹۳۹، آبستن جنگ بود. با حمله آلمان نازی به لهستان، مردم این کشور ناگهان خود را در قلب طوفانی سهمگین یافتند. کریستینا، که حالا زنی سی و اندی ساله بود، می‌دانست که نمی‌تواند فقط نظاره‌گر باشد. برخلاف بسیاری که به فرار یا پنهان شدن فکر می‌کردند، او تصمیم گرفت با جان و دل، علیه ظلم مبارزه کند. همین تصمیم، نقطه شروع یکی از خارق‌العاده‌ترین زندگی‌نامه‌های قرن بیستم شد.

در اولین گام، کریستینا شوهر دومش را که دیپلمات بود، رها کرد و از راه‌های خطرناک، خودش را به بریتانیا رساند؛ کشوری که قرار بود آینده او و تاریخ را رقم بزند. در لندن، با سماجت و پشتکاری کم‌نظیر، مسئولان سرویس‌های اطلاعاتی را قانع کرد تا او را به عنوان مامور ویژه به کار بگیرند. شاید باورش سخت باشد، اما در زمانی که هم زن بودن و هم لهستانی بودن امری منفی تلقی می‌شد، کریستینا موفق شد با جسارت پشتکار، شک و تردید‌هایی که نسبت به او وجود داشت را از میان ببرد و به شکل رسمی در سرویس اطلاعاتی بریتانیا استخدام شود.

او حالا وارد دنیای تاریک و هیجان‌انگیز جاسوسی شده بود؛ دنیایی که نخستین قانونش بی‌اعتمادی به دیگران و ریسک‌پذیری مطلق بود. کریستینا خیلی زود نشان داد که هم بی‌باک است، و هم مهارت عجیبی در عبور از مرزها، برقراری ارتباط با آدم‌های متفاوت و پنهان کردن حقایق مربوط به کارش دارد. او ارسال رمز‌های مخفی را یاد گرفت و بر مهارت‌های خاص جاسوسی_ مانند پنهان کردن اطلاعات حساس درون اشیاء و وسایل روزمره_ مسلط شد.

در قلب اروپا؛ بازی مرگ و زندگی

وقتی صحبت از جاسوسی و عملیات مخفیانه در دل اروپا می‌شود، تصویر مردانی با کت‌های بلند و سیگار نیم‌سوخته در کوچه‌های تاریک به ذهن می‌آید. اما کریستینا اسکاربک با تمام تصورات کلیشه‌ای، متفاوت بود. او نخستین زنی بود که نه‌تنها با سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (MI۶) همکاری کرد، بلکه خود را به قلب خطر پرتاب کرد و مرز میان شجاعت و بی‌پروایی را بار‌ها جابه‌جا نمود.

کریستینا خیلی زود اولین مأموریت‌هایش را دریافت کرد: عبور مخفیانه از کوه‌های تاترا، برف و یخ، میان گشت‌های مرگبار نازی‌ها، فقط برای رساندن پیام یا انتقال پول به نیرو‌های مقاومت لهستانی. تصور کنید زنی تنها، با اسکی، شبانه از کوهستان‌های سرد و بی‌رحم عبور کند؛ فقط کافی است یک نفر متوجه شود، پایانش اسارت یا مرگ است. اما اسکاربک با شجاعت تمام، بار‌ها این مسیر را طی کرد.

او زبان‌های مختلف را می‌دانست؛ لهستانی، فرانسوی، آلمانی و حتی انگلیسی را به روانی حرف می‌زد. همین توانایی، در کنار هوش اجتماعی بالا، به او اجازه داد که با شبکه‌های مقاومت ارتباط برقرار کند و اطلاعات دقیق درباره جابجایی نیروها، انبار‌های مهمات و حتی روحیه مردم را جمع‌آوری کند. اسکاربک این اطلاعات را در میکروفیلم‌هایی ریز و نامرئی پنهان می‌کرد و با ترفند‌های عجیب، از ایست‌های بازرسی دشمن عبور می‌داد؛ گاهی آنها را درون دستکش، زیپ لباس یا حتی در دهانش پنهان می‌کرد.

کی از هیجان‌انگیزترین ماجرا‌های زندگی او، ملاقاتش با آیدن کرالی، وابسته هوایی بریتانیا در صوفیه، بود. کریستینا به همراه معشوقش، آندری کورورسکی (افسر سابق لهستانی)، با یک خودروی قدیمی از بوداپست تا بلغارستان رانندگی کردند تا اطلاعاتی بی‌نظیر درباره برنامه حمله نازی‌ها به شوروی را به بریتانیایی‌ها برسانند. این اطلاعات بعد‌ها در لندن به دست وینستون چرچیل، نخست‌وزیر بریتانیا، رسید و نقش تعیین‌کننده‌ای در تغییر نقشه‌های جنگ ایفا کرد.

اما زندگی کریستینا خالی از رنج و مرارت نبود؛ او بار‌ها به دست نیرو‌های دشمن دستگیر شد، شکنجه شد، و حتی در یک مورد با حقه پزشکی وانمود کرد به بیماری سل مبتلاست تا از زندان آزاد شود. حتی در شرایطی که ضعیف و بیمار بود، از هوش و جسارتش برای نجات خود و دیگران استفاده کرد. هر بار که از مرگ جان سالم به در می‌برد، تجربه‌اش افزایش یافته و خونسردی و تسلط بیشتری در کارش پیدا می‌کرد.

کریستینا در تمام این مدت باید با سوءظن و بی‌اعتمادی مقامات بریتانیایی نیز مبارزه می‌کرد. گاهی او و همکارانش به‌دلیل عبور غیرقانونی از مرز‌ها یا داشتن گذرنامه‌های جعلی، مظنون به جاسوسی دوگانه می‌شدند و در مراکز سری ارتش بریتانیا بازجویی پس می‌دادند. اما او دوباره با سماجت اعتماد روسای خود را جلب می‌کرد و ماموریت‌های بیشتری می‌گرفت.

بدل شدن به اسطوره؛ ماموریت‌های فرامرزی

کریستینا با پشت سر گذاشتن سخت‌ترین آزمایش‌های مربوط به جنگ و گذر از شک و تردید‌های بی‌پایان، حالا اسکاربک به چهره‌ای افسانه‌ای در میان نیرو‌های متفقین تبدیل شده بود. دیگر نه تنها برای نجات سرزمین مادری خود، بلکه به عنوان یکی از مهم‌ترین ستون‌های سازمان عملیات ویژه بریتانیا (SOE) در نقاط مختلف دنیا ماموریت می‌گرفت؛ ماموریت‌هایی که هم تنوع جغرافیایی داشتند و هم از نظر خطر و حساسیت، جزو دشوارترین‌های جنگ بودند.

کریستینا پس از عبور از شرق اروپا و اثبات بی‌گناهی خود، مدتی را در مصر گذراند. آنجا علاوه بر نقش اطلاعاتی، آموزش‌های تخصصی‌تری مثل کد مورس، ارسال پیام‌های بی‌سیم، استفاده از انواع سلاح و حتی تکنیک‌های بی‌صدای قتل را آموخت؛ مهارت‌هایی که او را به یکی از کامل‌ترین ماموران زن آن دوران بدل کرد.

اما بدون تردید نقطه اوج ماجراجویی‌های وی ماموریتش در فرانسه بود. تابستان ۱۹۴۴، در شرایطی که همه نگاه‌ها به نبرد نهایی متفقین با آلمان نازی دوخته شده بود، سازمان عملیات ویژه تصمیم گرفت گروهی از مامورانش را از شمال آفریقا برای کمک به مقاومت فرانسه به جنوب این کشور بفرستد. کریستینا تنها زنی بود که با چتر از آسمان به سرزمین اشغال‌شده فرانسه پرید؛ ماموریتی که نه فقط به‌دلیل جنسیت او، بلکه به‌خاطر اهمیت راهبردی‌اش، در تاریخ ماندگار شد.

کریستینا در فرانسه مامور شد با شبکه‌ی «جوکی» به رهبری فرانسیس کامرتس همکاری کند. این شبکه یکی از کلیدی‌ترین گروه‌های مقاومت فرانسه بود که وظیفه هماهنگی بین نیرو‌های زیرزمینی، انتقال اسلحه و اطلاعات، و آماده‌سازی بستر برای عملیات آزادسازی جنوب فرانسه (عملیات دراگون) را داشت. کریستینا در کنار کامرتس در ماجرا‌های پرخطری مثل قیام ناموفق ورکورز شرکت کرد و نه تنها پیام‌ها و سلاح‌ها را به خطوط مقاومت می‌رساند، بلکه با هوشمندی، نقش واسطه میان نیرو‌های مختلف و حتی سربازان دشمن ایفا می‌کرد.

یکی از حماسه‌آفرینی‌های او، ارتباط گرفتن با سربازان لهستانی مستقر در پادگان کل-دو-لارش بود؛ سربازانی که آلمانی‌ها به اجبار برای نگهبانی به آن منطقه آورده بودند. کریستینا با روسری سفید و قرمز، رنگ‌های پرچم لهستان، مخفیانه به آنها نزدیک شد و با صحبت‌هایی صمیمی و انگیزشی، آنها را قانع کرد که به مقاومت فرانسه بپیوندند. او به آنها آموزش‌های لازم را داد و گفت که چطور سلاح‌های سنگین را از کار بیندازند و حتی بخشی از تجهیزات را به نیرو‌های مقاومت تحویل دهند. تسلیم کامل این پادگان بدون شلیک حتی یک گلوله، به نام کریستینا ثبت شد و از نگاه فرماندهان مقاومت، یکی از شاهکار‌های جنگ به شمار می‌رفت.

در این میان، ماموریت‌های کریستینا فقط محدود به انتقال پیام یا جابه‌جایی اسلحه نبود؛ او چندین بار جان رهبران مقاومت و افسران متفقین را از مرگ حتمی نجات داد. یکی از مشهورترین موارد، ماجرای آزادسازی فرانسیس کامرتس و دو افسر دیگر بود که به‌دست نازی‌ها دستگیر شده و قرار بود اعدام شوند. کریستینا پس از طی مسیری طولانی با دوچرخه، خود را به زندان رساند، با شجاعت وارد شد و با جملاتی قاطعانه و تهدیدآمیز، رئیس زندان را وادار به آزادی زندانیان کرد. او حتی ادعا کرد خواهرزاده ژنرال مونتگومری است و گفت اگر زندانیان آزاد نشوند، نیرو‌های متفقین ظرف چند روز منطقه را تصرف می‌کنند و سرنوشت فرمانده زندان را مشخص خواهند کرد. در واقع، او با ترکیبی از تهدید و وعده، دشمن را سردرگم و دوستانش را نجات داد.

از سایه‌های جنگ تا خاموشی تلخ

شاید مهم‌ترین دلیل ماندگاری کریستینا اسکاربک توانایی او در تبدیل خود به نمادی از امید و مقاومت، حتی زمانی که همه‌چیز علیه او بود، باعث شد نامش در دل تاریخ باقی بماند. پس از پایان جنگ جهانی دوم، وقتی بسیاری از قهرمانان جنگی به زندگی عادی بازگشتند، اسکاربک راه تازه‌ای را انتخاب کرد: او تصمیم گرفت تابعیت بریتانیا را بگیرد و با نام جدید خود، کریستین گرانویل، وارد جامعه‌ای شود که تا پیش از آن، بیشتر نقش یک سایه در پشت پرده تاریخ را ایفا کرده بود.

اما دنیای پس از جنگ، با همه‌ی شادی پایان خشونت، برای امثال کریستینا همیشه مهربان نبود. اگرچه دولت بریتانیا برای نقش پررنگ او در پیروزی متفقین نشان‌های افتخار مهمی مثل «مدال جورج» و «نشان امپراتوری بریتانیا (OBE)» را اهدا کرد و دولت فرانسه هم صلیب جنگ را به او تقدیم نمود، اما زندگی شخصی او رو به تنهایی و تلخی رفت. دنیایی که تا دیروز پر از مأموریت و هیجان بود، حالا به تدریج جای خود را به روزمرگی و بی‌توجهی داد.

در سال‌های بعد از جنگ، اسکاربک در لندن زندگی ساده و کم‌سروصدایی داشت؛ برای گذران زندگی به شغل‌هایی، چون راهنمای کشتی‌های تفریحی یا پیشخدمتی روی آورد و برخلاف قهرمانان مرد جنگی، هیچ‌گاه ثروت یا شهرت نصیبش نشد. اما شاید همین سادگی و فروتنی، بخشی از جذابیت جاودانه او باشد؛ کسی که به‌رغم تمام موفقیت‌های نظامی و اطلاعاتی، هیچ‌وقت برای دستاوردهایش سر و صدا نکرد.

سرانجام، در سال ۱۹۵۲، زندگی پرماجرای او با یک حادثه تراژیک به پایان رسید: کریستینا در هتلی کوچک در لندن توسط مردی که به او علاقه‌ای بیمارگونه پیدا کرده بود، به قتل رسید. مرگ او مانند زندگی‌اش پر از اوج و فرودش، ناگهانی و توام با غافلگیری بود. این سرنوشت تلخ، اگرچه شایسته چنین قهرمانی نبود، اما حتی پایان زندگی‌اش هم نتوانست تأثیر عمیقی که بر تاریخ، فرهنگ و الهام‌بخشی نسل‌های بعدی گذاشت را کمرنگ کند.

داستان کریستینا اسکاربک سال‌ها در حاشیه ماند؛ بسیاری از اسناد فعالیت‌هایش محرمانه باقی ماند یا تنها در خاطرات معدودی از همکارانش بازتاب یافت. حتی پروژه‌های فیلم و کتاب درباره زندگی‌اش نیمه‌کاره رها شدند. تا مدت‌ها نامش در سایه باقی ماند، اما کم‌کم نویسندگان، تاریخ‌نگاران و حتی هنرمندان، این زن شجاع و متفاوت را کشف کردند. شایعاتی به‌وجود آمد که شخصیت «وسپر لیند» در اولین رمان جیمز باند (کازینو رویال) از زندگی کریستینا الهام گرفته است. حتی دختر دوم وینستون چرچیل، سارا اولیور، که قرار بود در فیلم زندگی‌نامه او نقش‌آفرینی کند، بعد‌ها گفت: «کریستینا اسکاربک از همان لحظه‌ای که اطلاعات حیاتی عملیات بارباروسا به لندن رسید، تبدیل به جاسوس محبوب نخست‌وزیر شد.»

 

 

لینک مطلب: http://booshehriha.ir/News/182748.html