بوشهری ها / بابک شاکر لوکاچ در کتاب جامعه شناسی رمان می نویسد شرکت یا عدم شرکت نویسندگان در زندگی اجتماعی و درگیر شدن آنها در پیکارهای موجود جامعه یا تماشاگر صرف بودنشان تفاوت های بنیادینی در طریقههای آفرینش هنری آنها به جای می گذارد. این تفاوتها نیز منجر به فرایندهای آفرینش کاملا متضادی می شود و در نتیجه تجربهای که اثر هنری از آن برمیخیزد، ساختار دیگرگون پیدا میکند.همچنین صورتبندی آفرینش به شیوهای متفاوت خواهد بود.
با توجه به گفته لوکاچ باید دید آیا نویسنده یا شاعر در بطن جامعه است یا اینکه صرفا به تماشا نشسته و منفعلگونه ای بیش نیست. احمد شاملو را می توان مصداق سخن لوکاچ درباره نویسندگان درگیر اجتماع دانست. شاملو در جامعه و پیکارهای سیاسی اجتماعی مشارکت دارد و شاعری است صاحب نمادهای شخصی و خاص خود؛ نمادهایی که در شعر او تفاسیر ویژه او را دارند و درِ تاویل آنها بر خوانندگان باز است. و البته در پس آنها ایدئولوژی و نگرش خاص شاعر درباره مسائل مربوط به انسان و جامعه نهفته است. شاملو با بیان اساطیری، اسطورهسازی، تمثیل و نمادگرایی، تصویرگری، هنجارگریزی و رنگ طنز اشعارش به روایت اوضاع زمانه خود می پردازد.
یأس و امید، دو سویه عواطف و احساسات شاعر، اشعار اجتماعی و ایدئولوژیکی میآفرینند که مخاطب در «هوای تازه» آنها تجربههای متفاوتی از شاعر را نفس میکشد. نام شاملو در تبارشناسی شعر سیاسی اجتماعی همواره حضور دارد و درواقع او ادامه کسانی چون سیف فرغانی است و شاعر معترضی که به واسطه تفکرات خاص خود با وجود بر سر زبان بودنها و در میان جان بودنها همچنان در کناره است و این خاصیت شاعری است.
شاملو بی توجه به اشعار دوره آغازین شاعریاش، به گفته خود دیر اما ناگهان بیدار میشود و تعهد را تا مغز استخوانهایش حس می کند. عشق، اندیشه و تعهد اجتماعی اضلاعی میشوند برای رسم ساختار هندسی اشعار او؛ اضلاعی که در یک خط ناموازی به موازات یکدیگر حرکت می کنند. شاملو با روش خاص خود به بازآفرینی واقعیات اجتماعی در شعر خود میپردازد؛ بازآفرینی که فراتر از توصیف صرف واقعیات است.. شعر او همچون آینهای هزار تکه است که در هر تکهاش میتوان تصاویری را نظاره کرد که ریشه در وضعیت نظام موجود دارند. در بازتاب این تصاویر است که می توان شعر او را تفسیر و تجلی انسان و اجتماع را نظاره کرد و نیز مفاهیم جامعهشناختی متن را بیرون کشید.
شاملو دیوارهای فردیت را میشکند و از منِ فردی خود فاصله می گیرد و دارای ایدئولوژی و اندیشه خاص خود میشود. و اینجاست که می بینیم سخن آدرنو در مقاله « سخنی پیرامون شعر غنایی و اجتماع» رنگ می بازد.؛وقتی که او می گوید زدن برچسب ایدئولوژی به آثار هنری بزرگ، ظلم به آنهاست و ایدئولوژی به مفهوم شکست اثر است. در شعر شاملو اما نه تحریف ایدئولوژی را می بینیم و نه ظلم به حقیقت خاص محتوای اثر. شاملو درواقع با همین ایدئولوژی است که شاملو میشود. او به اومانیسمی روی آورده است که به زعم زندهیاد محمد مختاری دستاوردی «قابل اعتنا و شورانگیز» است. پرداخت به انسان یعنی پرداخت به هر آنچه که در ارتباط با انسان قرار می گیرد و این نشانگر تعهد شاعر به اجتماع است. دقیقا همین جاست که درمییابیم شناخت شاملو از انسان و اوضاع جامعه و نظام موجود تا چه حد دقیق و موشکافانه است. این تدقیق اما وقتی او در وادی شاهنامه و حماسه پای می نهد، ضعف می یابد و سخنان او در این باب رنگ علمی و مستند ندارد. همچنین در حوزه داستان نمی تواند با وضعیتش در شعر پهلو بزند. شاملو شاعر است و در شعر است که در چکاد و اوج ایستاده است. اوجی که او را از هر سر تسلیم فرو آوردنی باز می دارد و تیزی و حدت قلمش را در خدمت اجتماع قرار میدهد. شاملو پس از وقایع سیاسی خاصی که در زندگی اش با آن مواجه میشود، اگر دچار فترتی هم شود دوباره بازمیایستد و شجاعانه فریاد میزند. حتی وقتی شب با گلوی خونین می خواند، او به سان شاخهای در سیاهی جنگل به سوی نور فریاد میکشد.
قلبت را چون گوشی آماده کن / تا من سرودم را بخوانم:- سرود جگرهای نارنج را که چلیده شد / در هوای مرطوب زندان.../ ...در هوای شکنجه.../ در هوای خفقانی دار / و نامهای خونین را نکرد استفراغ / در تب دردالود اقرار
(سطوری از دفتر 23)