بوشهری ها / ایمان امیدواری : سوت پایان بازی که زده شد خاطره بازی تازه برای ما آغازشده بود. تصاویر یکبهیک روی پرده چشم میافتاد و با هر فلاش دوربین ذهن، وجودمان لبریز از غرور و افتخار میشد. نگاتیو آپاراتچی تاریخ پرشده بود از قابهای سیاهوسفید. آنقدر این لابراتوار متناقض فوتبال شگفتزدهمان کرده بود که تا ساعتها بعد از بازی همچنان مست نمایش بچهها چشممان را بسته بودیم و در تاریکخانه ذهن خاطره بازی و سازی میکردیم.
این بار نه در شلمچه و هویزه میان پاتک بعثیها گیر افتاده بودیم و نه چشم دلمان را به حاج حسین خرازیها و باقریها برای دفع حملات دشمن خوش کرده بودیم! این بار نه در مرزهای جنوبی بوشهر برای حراست از نام وطن صفآرایی کرده بودیم و نه در کنار اروندرود تن به آب و آتش میزدیم! اما داستان تقریباً همان بود.ما ایستاده بودیم اینطرف رود و نایک و دوستانش آنطرف! فقط شاید مرزهای حراست و سربازان وطن نام و لباسشان فرق میکرد ...خط دروازه،مرزمان شده بود و زمینه خودی جزیره مجنون! مهم نبود زیر پای ماتادورها له میشوند یا نه! رامین و سعید و علیرضا بهگونهای مجنون وار سر و بدن در مقابل توپ میگذاشتند که انگار واقعاً هنوز داستان توپ، مین است و خط دروازه، مرزهای دفاع از نام وطن. و ما چشمبسته این نگاتیو غرورآفرین را همچنان دنبال میکردیم...
از گل پرپر شده سعید که بهمحض کاشتش درون دروازه اسپانیا سر به تاق چسباندیم و فریاد را به عرش رساندیم. از لایی خانهخرابکن آقای جانسخت به دلداده کاتالانها تا اوت دستی دقیقه نود و چند میلاد محمدی که در اوج استرس و نگرانی خنده را به روی لبهایمان آورد. از باز شدن بالاخره دربهای آزادی به روی زنان برای تماشای فوتبال تا توئیت سرخیو راموس در حمایت از آنها! از تلخند عادل در انتهای برنامه و ای خدایش تا نمایش فوتبال در پارکهای مشهد!
از میان قابهای متعددی که از بازی چهارشنبهشب به ماندگار ماند یک تصویر بدجور میانشان امیری میکند! لحظهای که آقای جانسخت مثل تمام صحنههای رویارویی پیشینش با بزرگان فوتبال جهان در کمال خونسردی تونلی غرورانگیز با پهنایی به مسافت میان خواستن و توانستن میان پاهای پیکه باز میکند و سپس با سری بالا سانتری موزی شکل روی سر طارمی ارسال میکند... اما افسوس که توپ را مهدی با بالای پیشانی به بیرون میفرستد. شاید هم هنوز برایش قهرمان یک ملت شدن زود بوده باشد... شاید هم تقدیر... شاید هم حسرت...
میخواهم از شماره 11 تیم بنویسم. از بازیکنی که هیچگاه در لیگ باشگاهی هم علیرغم نقش امیری و موحدش به دنبال قهرمان شدن نبود و با وجود اینکه از بیست چندتایی هم بالاتر است همیشه نوزده میپوشد! یازدهی که در بدترین روزش هم نمیافتاد و همیشه بالای ده است!
نمیدانم چرا اما او برای من تداعیگر سیلوستر استالونه در نقش راکی هست! یک شمای شکستناپذیر با صورتی تیره و کبود از فرط خستگی که از نفس نمیافتد و تا آخرین لحظه توان میجنگد. چهرهای آرام با خطوط پرچین پیشانی به هنگام مبارزه و لبهایی که همیشه به هنگام صحبت به کنج صورت میرود حتی در موقعی که میخواهد به داور بفهماند تنها یک خطا کرده است و مستحق زرد نیست. با همین استایل راکیوارش، میرود تا غیرممکنها را ممکن کند. تا یک صحنهای خلق کند که تا ابد از دیدنش کیف کنیم. تصویری که شاید سالهای بعد یکی مثل باستانی پاریزی پیدا شود و بهجای از "پالیز تا پاریس"، مستند از "لرستان تا کازان" را نه به تحریر که در ثنای زندگی رمبوی ایرانی به تصویر کشد.
نه منچستر میخواهدش نه آرسنال و نه هرروز طرح یک پیشنهاد خارجی را رسانهای میکند.آخر دست هم که از او میپرسی پیشنهاد اروپایی داری باکمال تواضع میگوید:با توجه به سنم فکر نکنم مابقی فوتبالم را بتوانم در اروپا ادامه دهم و اگر در ایران بمانم پرسپولیس برایم بهترین گزینه هست. انتهای هر پیروزی، نه منت برد بر سر هوادار میگذارد و نه از وضع موجود گله میکند! فقط خداروشکر میکند که هوادار خوشحال به خانه بازمیگردد! بعد از هر شکست هم نه زمین و زمان را برای توجیه شکست به هم میدوزد نه برنامه شب قبل عادل را عامل شکست میداند!
وحید انگار از قطار 98 جامانده است. انگار او متعلق به این نسل از فوتبالیستهای امروزی نیست.از ادوات لازم برای فوتبالیستهای شبه مدرن وطنی امروز نه تتو دارد نه آتو برای حاشیهسازی!نه شلوار کوتاه بر تن دارد نه ماهی یکبار یک in rell جدید رو میکند!انگار راز روی جلد رفتن مطبوعات و نشریات را نیاموخته است.شاید هم به این دلیل که در بین اینهمه زرد انتخاب کرده است که نه حتی خاکستری که سفید باشد و سفید بماند.میجنگد و فوتبال بازی میکند تا آخرین نفس.تا آخرین لحظهای که به قول خودش نایی دیگر برای راه رفتن ندارد اما ادامه میدهد تا شرمنده هوادار نشود! فرقی ندارد چه لباسی میپوشد.قرمز ملی یا قرمز باشگاهی!او انتخاب کرده است که سفید باشد و سفید بماند!
اگر هرروز همهی مو بورهای روس و غیر روس و یا حتی چشم مشکیهای وطنی و غیروطنی دلبری رفقایت را چه در فضای مجازی چه در پشت درهای اردو بکنند چه اهمیتی دارد وقتیکه ما تا ابد دلدادهی آنی در وجودت شدهایم که برای به دست آوردنش نه فوتوشات و ژستهای لاکچری لازم بود نه چشمهای رنگی و شلوارهای تینیجری!
آقا وحید جام جهانی 2018 برای ما خاطرات خیلی خوبی تا به الآن برجای گذاشته است الا اینکه وقتی به شناسنامه و سنت نگاهی میاندازیم پشت دستمان را میگیریم و افسوس میخوریم که چرا آنقدر دیر تو جواهر را کشف کردیم...اگر تا دیروز برای چشم رنگیها و جذابهای وطنی و غیروطنی با حرص و عصبانیت میخواستیم که جوان بمانند و گرد پیری از پایشان نیندازد از امروز ورد زبانمان تو میشوی...پس لطفاً "پیر نشو لعنتی دوستداشتنی"!!
منبع : دی اسپورت