بوشهری ها / مهرداد خدیر : یک یا دو سال پس از روی کار آمدن محمود احمدینژاد شماری از مدیران و سردبیران روزنامه های اقتصادی به عسلویه دعوت شدند تا از منطقۀ ویژۀ اقتصادی پارس جنوبی بازدید کنند و من نیز به سبب مسؤولیتی که در روزنامۀ اقتصادی «پول» داشتم در آن جمع بودم.
هر چند 14 یا 15 سال گذشته اما خوب به خاطر دارم که در هواپیما درست کنار مهندس ترکان رییس هیأت مدیرۀ منطقۀ ویژه اقتصادی پارس جنوبی نشستم و از همان آغاز باب صحبت را گشودم.
میدانستم نسبتی با مدیریت احمدینژادی ندارد و حدس هم میزدم زیاد دوام نمیآورد اما پیدا بود که بدون شناخت قبلی در اینباره سخن نخواهد گفت پس با این موضوع شروع نکردم.
ناگاه به یاد آوردم که خیلی سال پیشتر و در دوران نوجوانی روزی که تلویزیون با استاندار هرمزگان مصاحبه میکرد و من در خانۀ داییام بود ناگهان گفت: او را میشناسی؟ با شگفتی گفتم: نه! چطور مگر؟ گفت: همان رفیق و همدانشگاهی من است که خانۀ ما هم آمده بود. هر چه به ذهن خود فشار آوردم درنیافتم کدام یک از دوستان خود را میگوید تا نشانی داد و قدری به یاد آوردم. آخر، خانۀ مادربزرگ، حکم خانۀ دوم را داشت.
آن روز البته در هواپیما اما هر چه نشانی دادم به یاد نمیآورد! و من دمغ از این که مگر میشود کسی جایی رفته و ناهار هم خورده باشد و به یاد نیاورد؟
میگفت نشانیها را درست میدهی و حتی نام دو دوست مشترک دیگر را هم گفتم اما عجیب این که تصویر واضحی نداشت و شاید به خاطر آن که دایی من تحصیل در دانشگاه آریامهر آن زمان و شریف بعدی را ادامه نداده و به آمریکا رفته بود و ترکان ماند و پیش از انقلاب فارغالتحصیل شد و او رفت و برگشت و مجال ادامه یافت.
وقتی گفتم دانشجوی دیگری هم بود به نام «کیوان صمیمی بهبهانی» که ساواک دستگیر کرده و دندانهایش را شکسته بودند و برادرش ساسان هم اعدام شده بود دانست اطلاعات دقیقتری دارم اما یک لحظه از خود پرسیدم اصرار بر این که هم دانشگاهی دایی من بوده و مثلا یک بار به خانۀ مادربزرگ من هم آمده مجال گفتوگوهای جدیتر را میستاند وهمان برای آشنایی نزدیک کافی است و ادامه ندادم و گفتم: چقدر لاغر شدهاید آقای مهندس. چون تصویر او با آنچه در ذهن داشتم هیچ سازگار نبود. پاسخ داد: دیالیز میکنم و معلوم نیست تا همین هفتۀ دیگر هم زنده باشم.
تکان خوردم و شگفتزده که با آن وضعیت چرا این قدر کار میکند و با توجه به آن گفته این که 14 سال پس از آن زندگی کرد باید برای نزدیکان و دوستان او مغتنم بوده باشد.
این بحث هم به جایی نمیرسید و گفتم حرف حساب مخالفان حضور شرکتهای خارجی در عسلویه چیست و چرا به قول خودشان از توان ایرانی استفاده نمیکنید؟
آن روزها هنوز اصطلاحاتی چون «مدیریت جهادی» و «تبدیل ظرفیت به فرصت» باب نشده بود اما طرح این پرسش درست همزمان شد با پذیرایی با دو آبمیوه. ناگهان گفت: «نی»ات را به من بده. در لیوان خود هر دو نی گذاشت و گفت: ببین! یک لیوان داریم و دو تا نی. هم من مینوشم و هم شما و هر که بیشتر بنوشد نوشیده و هیچ مشخص نیست کدام بیشتر و کمتر.
داستان ما قطر و میدان مشترک گازی عین همین است. باید نی بگذاریم و گاز را استخراج کنیم. قطر دارد این کار را میکند. حالا ما بگردیم و دنبال نی ارزانتر باشیم و بر سر قیمت و اندازه و رنگ نی بحث کنیم یا زودتر استخراج و استحصال کنیم تا تمام آن را قطریها برنداشتهاند؟
توضیحات فنیتر هم البته داد اما گفتم آقای مهندس، من روزنامهنگار اقتصادی به معنی فنی کلمه نیستم. (البته آن موقع نبودم و به مرور شدم!) ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم/ از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم. اگر روزنامههای سیاسی محدود نشده بود سر از اینجا درنمیآوردم ولی مثال شما کاملا گویا بود و امیدوارم در جریان سفر بیشتر بیاموزم.
تابستان بود و اضافه کرد: از من نه ولی پایتان را که به عسلویه بگذارید دیگر نمینویسید چرا مدیران شرکت نفت دو میلیون تومان در ماه حقوق میگیرند. چون هم سختی کار را با این آب و هوا متوجه میشوید و هم نقش آنان در تولید ثروت را. (آن موقع دو میلیون حقوق بالایی به حساب میآمد).