بوشهری ها / رضا معتمد : اگر بخواهم به تعداد انگشتان دست از همکاران زنده و درگذشتهای نام ببرم که بهراستی به کار معلمی عشق میورزند و میورزیدند، بیشک ماشاءالله عبدی زاده یکی از آنها بود. چنین معلمانی چند ویژگی همسان دارند: به کارشان عشق میورزند و به آن متعهدند؛ در کارشان خبرهاند، اهل پویایی و پیوسته آموختنند؛ سرزنده و با نشاطند، با شاگردانشان تعاملی محترمانه و صمیمی دارند و حتی پس از پایان تحصیل دانشآموز و خروج او از مدرسه، همچنان پیجوی احوال اویند و نیز هیچ بهانهای نمیتواند وادارشان کند که از بار آموختن آنچه میدانند و انجام وظیفة معلمی شانه خالی کنند و انصاف را که زندهیاد عبدیزاده، دبیر فقید ادبیات فارسی دبیرستانهای بوشهر در سالهای دور و نزدیک که همین دیروز رخت از این جهان خاکی برگرفت، همة آن ویژگیهای برشمرده را داشت.
من با ایشان در اوایل دهة هفتاد در هنرستان دخترانة رازی آشنا شدم. هر دوی ما ادبیات فارسی تدریس میکردیم من اما طفلی نوپا بودم در کار تدریس با پیشینهای اندک از معلمی و او مردی پخته با سالهای پرشمار معلمی. اما این اختلاف پیشینه در معلمی هرگز چیزی از فروتنی و بزرگواری ایشان نمیکاست. همواره بهگونهایی ای با من برخورد میکرد که پنداری در سال و کمال و مراتب دانش و تجربه همسانیم در حالی که واقعاً چنین نبود.
بعضی معلمان با وجود دارا بودن مراتب فضل و دانش و آن ویژگیهایی که برشمردم، معلمان مدارس خاصاند. یعنی تنها مدارس شُسته رُفته و ممتاز و دانشآموزانی آدابدان و بی دردسر و حاشیه را تاب میآورند اما عبدیزاده چنین نبود. او تدریس در هر مدرسهای را با هر دانشآموزی میپذیرفت چون راه مراوده و مماشات با هر دانشآموزی را بلد بود و تا آنجا که میدانم، بسیاری از شاگردان دوستدار او که بعدها هر کدام در پی شغلی و کسوتی در این شهر و هر شهر و دیار دیگری پراکنده شدهاند، در مدارسی عبدیزاده را شاگردی کردهاند که حضور در آنها برای بسیاری از معلمان خوشایند نبوده و نیست.
گفتم که زندهیاد عبدیزاده بسیار فروتن بود. این فروتنی او هم در روابط شخصیاش با همکاران و حتی دانشآموزان نمود داشت و هم در آموختن پیوستة آنچه یک معلمِ بهروز بدان نیازمند است. او با وجود سالها بازنشستگی همچنان تدریس میکرد و بیهیچ خستگی همچون معلمی نوپا همچنان در گروههای آموزشی همکاران حضور داشت و میآموخت و گاه ابراز نظر میکرد. شوخطبعی و نشاطی که در او بود، جاذبهاش را دوچندان میکرد و پردههای فاصلة سنی را کنار میزد. از شوخطبعیهای او بهویژه از سالهای دورِ اجبار به تصحیحِ برگههای امتحانی در مدارس خاطرهها دارم.
شاعر بزرگ ما رودکی در بارة مرگ اشعار پراکنده اما عبرتآموزی دارد. همچون این شعر که در گریزناپذیری مرگ است:
زندگانی چه کوته و چه دراز نه به آخر بمرد باید باز؟
هم به چنبر گذار خواهد بود این رسن را اگر چه هست دراز
و نیز این شعر که در عظمت فقدان یار درگذشتهای چون شهید بلخی گفته است:
کاروان شهید رفت از پیش وآن ما رفتهگیر و میاندیش
از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش
باری گذار رسن زندگی استاد عبدیزادة ما نیز با همة پرکاری و پرباری به چنبر مرگ افتاد. او نیز در چشم خرد ما یک تن نبود از هزاران بیش بود. شاگردان دیروز و امروز او بسان میوههایی از درخت تناور حیاتش، گواهی روشن بر انبوهی و فربهی و فرّهی وجود اویند.
روان این همکار فرزانه و دوست و همکارِ دیرینِ ارجمند، در مینوی جاودانی، همنشین اهل خرد و روشنی باد. اا