بوشهری ها / الهام بهروزی | محمدعلی بهمنی یکی از نامآوران غزل امروز بود که در طول حیات شاعرانه خود، با انتخاب زبانی تازه و نزدیک به زبان مردم کوچه و بازار، به غزل معاصر جامه نو پوشاند. بهمنی با رها کردن زبان متروک و مندرس غزل، به زبانی گیرا رسید که مخاطب را شیفته و مجذوب خود کرد. او با نوآوری و ابتکار در عصری که اشعار نیمایی و شاملویی خودنمایی میکرد، غزل را با بیانی تازه و بدیع معتبر کرد و به زندگی مردم کوچه و بازار و مخاطبان شعر کشاند.
بهمنی که زاده سال 1321 در دزفول بود، با مهارتی ستودنی با استفاده از قابلیتهای چندگانه تصویری، عاطفی و موسیقایی کلام، زبان جاری اجتماع را به زبانی شکوهمند و لطیف در غزل تبدیل کرد. این شاعر نهم شهریور 1403 بر اثر عوارض سکته مغزی در سن 82 سالگی درگذشت. با درگذشت بهمنی، بسیاری گفتند که غزل امروز یتیم شد، چراکه این شاعر نقش زیادی در غنا و اعتباربخشی غزل معاصر داشت. به عقیده رضا معتمد، غزلسرای برجسته و منتقد ادبی جنوبی، «بهمنی شاعری مردمی بود که در غزل به زبان و سبک خودش رسید و در عین حال به زبان غزل تازگی بخشید.»
این دیدگاه بهانهای شد تا با رضا معتمد که دانشآموخته رشته زبان و ادبیات فارسی در مقطع دکتری از دانشگاه تربیت مدرس است و آثار متعددی را در حوزه شعر و شاعری نظیر «بدویت معصوم»، «از جنوب غزل»، «سایه و سیب» و... پدید آورده، درباره محمدعلی بهمنی و نقشی که در غزل امروز ایفا کرد، به گفتوگو بنشینیم.
محمدعلی بهمنی بر این عقیده بود که ابتهاج با همه تلاشی که کرد تا پلی میان غزل دیروز و غزل امروز ایجاد کند اما خود از آن عبور نکرد! از دید شما چطور شد که ابتهاج پشت این پل ماند اما بهمنی، نیستانی، منزوی و بهبهانی از آن عبور کردند؟
از دید من، زیربنای نو شدن هر غزلی روزآمدکردن زبان است؛ یعنی شاعر به زبان مردم زمانه خود صحبت کند. حال اگر ما بر این باور هستیم که زبان ابتهاج نسبت به غزلسرایان پیش از خود نوتر است، چون او تلاش کرد زبانش را به زبان مردم عصر خودش نزدیک کند اما این کار را به تکامل نرساند؛ زیرا در غزل باز هم در بند زبان حافظ و سعدی بهویژه حافظ ماند. به همین دلیل ابتهاج نتوانست از پلی که خود میان غزل دیروز و امروز ایجاد کرد، عبور کند.
این در حالی است که شاعران بعدی نظیر نیستانی، بهبهانی، منزوی، بهمنی و... تلاش کردند زبان شعرشان را روزآمدتر کنند. البته در این زمینه، محمدعلی بهمنی از میان این شاعران زبانش روزآمدتر بود ولی صرف روزآمدی زبان منجر به نوگرایی در غزل او نشد، زیرا در کنار اینکه زبانش به زبان مردم امروزی نزدیک شد، فاخر و منسجم هم شد. به عبارت بهتر، بهمنی به زبان غزلش ارزش افزوده داد. این نوگرایی و انسجام زبانی بر اساس اشراف و احاطه او بر شعر حاصل شد.
امروز هم شاهد نوگرایی زبانی در غزل برخی از شاعر جوان هستیم اما این زبان بهمانند زبان شعر بهمنی و دیگر شاعران برجسته غزل امروز نتوانسته برای مخاطب جذابیت ایجاد کند! چرا؟
به عقیده من، دلیل آن، این است که زبان شاعران امروزی، زبان بدون پشتوانهای است؛ چون هیچ میراث ادبی و فرهنگی در این زبان دیده نمیشود. به همین دلیل است که جذابیت شعر بهمنی، بهبهانی، ابتهاج، منزوی در شعر این شاعران دیده نمیشود! درست است که زبان شاعران جوان نو است اما زبانی سانتیمانتال است که در آن یک خلأ هویتی و فرهنگی دیده میشود.
بدیهی است غنای فرهنگی که در شعر بهمنی و دیگر شاعران نوپردازان جریان دارد، نشان میدهد که آنها شعر کلاسیک فارسی را کامل خوانده و بهدرستی درک کردهاند و میراثدار این شعر شدهاند و اشعار خود را بر پایه و مبنای آن پدید آوردهاند.
یعنی وجه تمایز شاعران امروزی با شاعرانی چون بهمنی و... در بعد هویتی و فرهنگی و بیگانگی با شعر کلاسیک است؟!
ببینید این خلأ هویتی و فرهنگی صرفا در حوزه شعر احساس نمیشود؛ بلکه در حوزههای دیگر نظیر سینما، هنر، موسیقی و... هم دیده میشود. ما نمیتوانیم بدون اتکا بر یک شالوده، بنایی استوار را ایجاد کنیم. احیانا اگر بنایی هم بدون شالوده ساخته شود، این بنا، بنای روی آب خواهد بود، شاید ظاهری جذاب و شکیل هم داشته باشد اما با یک تکان فرو میریزد. در شعر هم همین است. ما در شعر یک نکته داریم که به آن «حکمت» میگوییم. از دید من، شعر بدون حکمت، شعر نیست.
ممکن است که ما بسیاری از اشعار بهمنی و فروغ و ابتهاج و... را از بر نباشیم ولی برخی از بیتهای این شاعران در ذهن ما حک شده که این همان حکمت است. برای مثال از بهمنی، «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» یا از فروغ «تنها صدا است که میماند» شعرهایی است که در ذهن اغلب ما جاودانه شده است. این حکمتهایی که در شعر آنهاست و به زبان امروز روایت شده، باعث شده است که شعر آنها به زندگی مردم امروز بیاید و در حافظه جمعی ماندگار شود.
بنابراین وقتی شعری بر شالوده میراث فرهنگی و مطالعه بنا نهاده شود، استوار میماند. اینکه ما در چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی میخوانیم: «کسی که میخواهد شاعر شود، باید 20 هزار بیت از شاعران گذشته را در خاطر داشته باشد.» بدان معناست فردی که میخواهد شاعر شود، باید ابتدا شعر پیشنیان خود را بشناسند و بعد با شناخت به شاعری روی بیاورد. به عبارتی، این مبالغه تاکید بر این دارد که یک شاعر باید شعرشناس باشد.
البته اینجا باید اشاره کنم که اگر امروز جوانترها در شعر برای به کار گرفتن زبان نو در شعر اصرار دارند، به این دلیل است که آنها میخواهند زبانشان به زبان مردم روزگارشان نزدیک باشد اما این نوآوری باید متکی بر اصالت و هویت زبانی و فرهنگیشان باشد ولی نقطه افتراق اینجاست که بیشتر کارهای آنها تقلیدی است!
تفاوت کار بهمنی با شعر این شاعران در این است که آنها به سبک خودشان در شعر رسیدهاند؛ یعنی بهمنی، بهمنی است؛ منزوی، منزوی است؛ ابتهاج، ابتهاج است. آیا امروز شاعری را سراغ داریم که با شاعران همعصرش متفاوت باشد و در شعر به زبان و سبک خودش رسیده باشد؟ اگر باشد که خیلی خوب است.
یک شاعر امروزی چگونه میتواند بهمانند بهمنی و دیگر همکیشانش به زبان و سبک خاص خود دست یازد؟
از دید من، لازمه دسترسی پیدا کردن شاعران نسل ما و امروزی به زبان در شعر، این است که زبانها را بشناسیم و زبان متفاوت خودمان را آگاهانه و با شناخت کامل بیافرینیم. گاهی هم باید به بدعت روی بیاوریم، چون به عقیده من، بدعت در شعر بد نیست؛ چراکه جرقهها و پدیدهها از همین بدعتها در شعر زده میشود اما این بدعتها زمانی مفید و معنادار میشود که مبتنی بر مطالعه باشد.
بنابراین بشخصه با ساختارشکنی موافقم؛ چون شعر با ساختارشکنی آفریده میشود اما این ساختارشکنی باید آگاهانه و بر اساس توانمندی و اتکا بر دانش و سنت باشد. مانند آنچه در معماری مدرن شاهد آن هستیم که متکی بر سنتهای پیش از خودش است و با شناسایی نقاط ضعف آن امروز به تکامل رسیده است. در شعر هم همین گونه است، باید متکی بر شناخت سنتهای خود باشد. در این صورت میتوان یک کار نوآورانه پدید آورد و صاحب آن به یک تشخص و سبک زبانی در شعر برسد.
همانطور که اشاره کردید بهمنی در غزل با ساختارشکنی آگاهانه و نزدیککردن زبانش به زبان عوام در شعر امروز به تکامل رسید اما ضمن نو کردن زبانش، اندیشه شعرش را نیز به اشعار نیمایی پیوند داد! آیا این هم تأثیری در جذابشدن غزلیاتش داشت؟
من بر این باورم که محمدعلی بهمنی در غزل از ابتهاج، حسین منزوی و ... متفاوتتر بود و دلیل موفقیت او این بود که شعر غنایی و سعدیانه را به زبان امروز وارد کرد، چیزی که در شعر ابتهاج نمیبینیم. او بیشتر شعرش را وقف مسائل سیاسی و اجتماعی کرد اما بهمنی به زبان و کوچه و بازار نزدیک شد اما با بیانی فاخر. هرچند حسین منزوی هم عاشقانه گفت اما فخامت و اسطورهوارگی زبانش مانعی شد تا زبان او به زبان مردم خیلی نزدیک شود. از اینرو، در مسیر ترانهسرایی تا اندازهای پیش آمد؛ ولی بهمنی به ترانهسرایی رسید، چون زبانش به مرز زبان مردم نزدیک شد، در عین حال فخامت خود را هم حفظ کرد. غزلیات بهمنی غنایی خالص ماند، هرچند غزلیات اجتماعی هم گفت. البته بهمنی در ادامه هرچه به سمت میانسالی و کهنسالی جلوتر آمد، از زبان غنایی به یک زبان پختهتر حسرتمدارِ رو به آیندهای که دیگر نیست، پیش رفت اما باز هم حس غنایی در آن غالب ماند.
و همین چیرگی غنایی در غزلهایش باعث شد که زبان شعرش همچنان تازه و جوان بماند؛ اینگونه نیست؟
ببینید باور اینکه زبان رو به تحول است و ملک مطلق کسی نیست، شاعران را وادار میکند که زبان خود را نو کنند. شاعری مثل بهمنی هم متوجه بود همانطور که خودش زبان جوان و متناسب با نسل خودش انتخاب کرد، نسلهای بعد از او نیز متوقف نمیشوند. بنابراین سعی کرد ستیزهجویی نکند و در سرایش اشعارش بیشترین نگاه را به مخاطبان جوانش داشته باشد. مخاطبانی که امروز کمتر به اشعار ابتهاج، حسین منزوی و... توجه دارند اما همچنان پیوندشان با شعر بهمنی حفظ شده است. غلبه زبان مردم و کوچه بازار در شعر بهمنی باعث شد زبان او زنده بماند و نسلهای بعدی با غزلش ارتباط بگیرند.
حال شاید این سوال پیش بیاید الان که زبان با توجه به پیشرفت جامعه نوتر شده است، آیا نباید شعر بهمنی هم متناسب با این زبان میشد؟ در پاسخ باید بگویم که نه؛ چون خود ورود نشانههای تحول در زبان -کاری که نسل جوانتر دارند انجام میدهند- باید امری طبیعی باشد. کاری که بهمنی در شعر کرد، این بود که از میراث نو زبانی در شعرش بهرهگرفت، این میراث، میراث جاافتادهای بودند. بهمنی فقط سعی کرد به زبان مردم حرف بزند. امروز اگر کسی بخواهد در غزل و شعر به زبان مردم حرف بزند، باید به تناسب و مبتنی بر یک میراث زبانی جاافتاده باشد. به گونهای نباشد که واژهای که با نوگرایی در شعر استفاده میشود بعد از گذشت دو سال یا بیشتر مردم آن را پس بزنند!
شما ببنید چقدر در سالهای اخیر، واژههای در شعر وارد شده و ابتدا مورد استقبال قرار گرفته ولی بعد از مدت کوتاهی پس زده شدهاند. این واژهها در ادامه باعث پس زده شدن شعرها و خاموشی آنها نیز شدهاند. بنابراین واژههای نوی وقتی در زبان شعر ماندگار میشوند که اصالتشان را حفظ کرده و با آن سازگار شوند. اینجا لازم است تأکید کنم که محمدعلی بهمنی اصلا به زبان نسل امروز شعر نگفت اما زبان او برای این نسل تازه ماند. به هر روی، او فردی عاقل و ملایم بود که هرگز وارد منازعات سیاسی و اجتماعی نشد. بهمنی در شعر اصلا احساس نکرد که کسی جایش را تنگ کرده است؛ چون جایگاه خودش را داشت و وارد ستیزهگریها نشد و نوبودن و تازگی زبان شعرش را حفظ کرد. ما در کارهای بهمنی هرگز با «منم، منم کردن»او مواجه نشدیم. بزرگترین ویژگی بهمنی این بود که بدون ادعایی درگیر کار خود بود و این از پختگی او نشات میگرفت.
اینجا اینگونه برداشت میشود که بهمنی بهمانند حافظ در کنار شعرشناسی، به مخاطبشناسی یا جامعهشناسی در شعر رسیده بود؟!
به عقیده من، تفاوتی که بین حافظ و بهمنی وجود دارد، این است که اگر الان از شعرهای حافظ تفال میگیریم یا اشعار انتقادی و اعتراضی او را همچنان نو میدانیم، اینها دلیلی بر نو بودن زبان حافظ نیست، بلکه به معنای توقف جامعه ما در یک دوره هفتصد ساله است؛ یعنی ما همچنان با مسائلی مواجه هستیم که در دوران حافظ هم وجود داشته است. چه بسا اگر این مسائل حل شده بود، ما امروز با شعر حافظ انس و الفتی نداشتیم و به عکس با غزلیات سعدی -که حس عاطفی انسانی را بیشتر بیان میکند و تغییرپذیری کمتری دارد،- مانوس بودیم. هرچند الان هم بهوضوح میبینیم که تک بیتهای سعدی بیشتر در بین نسل جوان رواج دارد و آنچه از حافظ در میان این نسل دیده و خوانده میشود، همان اشعار اعتراضی اوست.
اما زبان بهمنی عاشقانه و به زبان سعدی نزدیک ماند. شما در غزلهای او خیلی زمینههای اجتماعی انتقادی نمیبینید، چون بیشتر زبان شعرش تغزلی است که البته تغزل و اعتراض همه ذیل شعر غنایی قرار میگیرند. در کل، بهمنی بر این باور بود که غزل را نباید محصور در قالب کرد، از این رو گاه به زبان سپید و نیمایی غزل گفت و از نگاه من، یکی از خدمتهایی که بهمنی و منزوی و... به غزل کردند، این بود که این قالب رفتنی نیست منتها باید انتظارِ همین قالب را از آن داشت تا ماندگار شود.
آیا این گفته شما بدان معناست که بهمنی در غزل چندان به مسائل اجتماعی نظر نداشت؟
خیر؛ طبیعتا هر شاعری نسبت به جامعه و مسائل آن حساس است. اگر میگوییم که شعر بهمنی بیشتر غنایی است، بدان معنا نیست که او نسبت به مسائل اجتماعی بیتوجه باشد. مگر میشود بهمنی در جامعه خود فقر، بیعدالتی یا واکنشهای اجتماعی را دیده باشد و نسبت به آن بیخیال باشد؟! او در شعر به این مسائل میپردازد اما بهواسطه عاشقانه بودن زبانش لطیف بیان میشود. اتفاقا اشعار اجتماعی او اشعار قوی هم هستند و او به خوبی از عهده سرودن این اشعار برآمده است.
این نشان میدهد که بهمنی حتی خشنترین و گزندهترین مسائل اجتماعی را هم با زبانی لطیف بیان میکرد؛ این شاعر در دورهای با منوچهر آتشی که در شعر زبانی فخیم و حماسی داشت، رفاقت کرد؛ آیا این دوستی منجر بر تاثیرپذیری این دو شاعر از یکدیگر در شعر شد؟
از دید من نه، هرگز در شعر از یکدیگر تأثیری نگرفتند. چون این دو با اینکه جنوبی بودند اما دو مسیر جداگانه در شعر داشتند. آتشی اصلا دیدگاهی که درباره غزل داشت، متفاوت بود و اعتقادی به نوآوری در غزل نداشت. او بر این باور بود که غزل اگر قرار است باشد، باید همان غزل صائب و سعدی باشد. او بیشتر غزل سبک صائب را میپسندید. بنابراین اگر دیدگاهی درباره بهمنی در حوزه غزل داشت، همان دیدگاهی بود که بقیه داشتند. آتشی از بهمنی متقدمتر بود و بهنوعی در نوپردازی پیشروتر بود البته به سبک خودش.
خود شما که از غزلسرایان باتجربه جنوب هستید، چطور؟ آیا در غزل از بهمنی تاثیری گرفتید؟
من قطعا در غزل از بهمنی تاثیر گرفتم اما نه تاثیر مضمونی یا محتوایی. البته بهتر است که بگویم من از غزل بهمنی بیشتر الهام گرفتم؛ چون زبان محتوایی و مضمونی شعر من متلاطم و رو به تغییر بوده است. از اینرو، از یک مسیر موضوعی به سمت دیگری آمد. این در حالی است که زبان شعر بهمنی، زبانی یکدست و دور از تلاطمها بوده است. شاید دلیل آن میتواند این باشد که بهمنی دوره جوانی و میانسالیاش را در دورهای سپری کرده است که فعالیتهای سیاسی و اجتماعی در اوج بوده اما خود را درگیر چنین فعالیتهایی نکرد و زبانی عاشقانه را انتخاب کرد ولی ما تحت تاثیر مسائل اجتماعی و سیاسی و فضای فکری جامعه قرار گرفتیم و همین موجب شد که در شعر ما نوعی بیثباتی دیده شود.
بنابراین تا بخواهد تثبیت در شعر ما اتفاق بیفتد، زمان میبرد. بدیهی است آدمهایی مثل ما که بیشتر تحت تاثیر فضای اجتماعی و سیاسی هستند، به تعلیق و بیثباتی میرسند. بنابراین تجت تاثیر این شرایط من در غزل نه زبان خاصی دارم و نه ادعایی دارم. چون در نسل ما هنوز کسی در غزل به زبان خاص خودش نرسیده است، شاید به مرزهای آن رسیده باشد اما به سبک نرسیده است. حتی قیصر امینپور به همان زبانی که بهمنی در غزل رسید، نتوانست برسد. البته در مورد شاعران باید دیگران قضاوت کنند، چون اگر شاعری بخواهد خودش را قضاوت کند، میشود یک ادعا.
ولی در کل ما از بهمنی و دیگر شاعران صاحب سبک غزل امروز بیشتر برای کاربرد زبان امروز در غزل الهام گرفتیم اما با گریز از تقلید. خود منف همه تلاشم این است که در غزل استقلال خود را حفظ کنم اما با همه اینها، نسل ما هنوز نتوانسته به مانند بهمنی در غزل به زبان و سبک خود دست یابد. از اینرو، شاید بیشتر شاعران جوان به همین دلیل نتوانند با شعر ما ارتباط بگیرند اما با شعر بهمنی پیوند خود را حفظ کردهاند، چون زبان بهمنی به زبان عامه مردم بسیار نزدیک است به خصوص در بعد غزل عاشقانه؛ زبان بهمنی در عین پختگی، سختیگی و استواری بسیار روان است. به نوعی فصاحت و بلاغت را با هم دارد.
آیا میتوان در میان این شاعران جوان امروزی انتظار ظهور بهمنیهای دیگری را داشته باشیم؟
شاید شاعرانی ظهور کنند که در نوع، زبان و زمانه خودشان یک بهمنی باشند اما در عصری که تیراژ کتاب از 500 نسخه به 50 نسخه رسیده و به شعر بیمهری میشود، از دید من، احتمالش زیاد نیست. ببینید مجمدعلی بهمنی متعلق به دورهای است که با اینکه میزان باسوادی در جامعه کمتر از 50 درصد بود، تیراژ کتابها از 2000 نسخه کمتر نبود و نسلهای چهار دهه قبل، شعرهای او را در مجلات جستوجو کرده و میخواندند اما ما امروز با چنین نسل راغب و شعردوستی مواجه نیستیم.
بیشک برای ظهور بهمنیها در این نسل که بهدلیل دسترسی آسان برای انتشار مطالب و شعر، نوعی دلزگی برای مخاطب و عوامزدگی در شعر ایجاد شده، باید نشست و دید که چه اتفاقی میافتد؛ چون اصلا الان شرایط چنین چیزی را نشان نمیدهد. امروز میتوان با کمک هوش مصنوعی شعر گفت! در حالی که به نظر من، زیبایی شعر در این است که یک انسان سراینده آن باشد تا یک ماشین. به هر حال سخت است که در چنین شرایطی درباره آینده شعر و ظهور بهمنیهای دیگر صحبت کرد./ \پیام عسلویه