سیاست / شناسه خبر: 171187 / تاریخ انتشار : 1402/9/19 08:33
|

واژه های رنگی یک دختر روشندل

بوشهری ها /اسماء بوستانی: شش ماه از دوره بارداری ام گذشته بود، زمان مناسبی برای به دنیا آمدن دخترم نبود. در پاییز سال ۷۶ رقیه به دنیا آمد و به دلیل نارس بودنش او را در دستگاه بیمارستان علی اصغر(ع) قرار دادند.

بوشهری ها /اسماء بوستانی: شش ماه از دوره بارداری ام گذشته بود، زمان مناسبی برای به دنیا آمدن دخترم نبود. در پاییز سال ۷۶ رقیه به دنیا آمد و به دلیل نارس بودنش او را در دستگاه بیمارستان علی اصغر(ع) قرار دادند. 

 
معلوم نیست زنده بماند
 
شبانه روز در انتظار دیدن دخترم بودم اما حتی اجازه حضور در راهروی بیمارستان را هم نداشتم. روزها به امید اینکه خبر بهبودی دخترم را به من بدهند روانه بیمارستان می شدم و با شنیدن این جمله از کارکنان بیمارستان که« اصلا حالش خوب نیست، معلوم نیست زنده بماند یا خیر» تمام امیدم را از دست می دادم. 
 
 
می توانی امروز ببینیش
 
یک ماه از رفت و آمدم به بیمارستان برای دیدن دخترم می گذشت، بالاخره یک روز که به امید دیدن رقیه به بیمارستان رفته بودم پرستار به من گفت:« در راهروی بیمارستان منتظر باش، باید دکتر دخترت را ببیند و اگر اجازه بدهد می توانی امروز را ببینیش.» 
بعد از یک ماه راز و نیاز با خدا بلاخره اجازه دیدن دخترم را دادند و از پشت شیشه دیدمش. 
قلبم لرزید، به دست، پا و سرش سرم وصل بود. بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. آرام و قرار نداشتم. بالاخره بعد از 39 روز دکتر اجازه ترخیصش را داد. 
 
 این ها صحبت های مادر «رقیه رستم جبری» است. دختری که در بدو تولد به دلیل آنچه مادرش قصور پزشکی می‌داند نابینا شد و رنج ها و سختی های دوران خردسالی اش را به امید روزی سپری کرد که بتواند دنیا را با چشمان زیبایش ببیند. اما افسوس که این رویا برای رقیه آرزویی محال بود. 
 
 
---
 
 
 
هردو چشم دخترتان نابیناست
 
 
«با شوق و ذوق به خانه رفتم و وسایل دخترم را برای ترخیص آماده کردم. فردا صبح با اشتیاق به سمت بیمارستان حرکت کردم. رقیه مرخص شد و بنا به دستور دکتر به دلیل نارس بودن رقیه باید در اتاقی از او نگهداری می کردیم که هیچ رفت وآمدی نباشد، گرم باشد و تغذیه اش به دستور پزشک هر یک ساعت 10 قطره شیر بود. استرس عجیبی داشتم. نذر حضرت رقیه کردم که مشکلی برای دخترم پیش نیاید به همین دلیل بود که نامش را رقیه گذاشتم. به حضرت رقیه و اهل‌بیت توکل کردم و به کمک مادرم در منزل از دخترم نگهداری کردم.»
 «این مراقبت تا 4 ماه ادامه داشت تا زمانی که برای زدن واکسن 4 ماهگی اش او را به درمانگاه بردم. دکتر درمانگاه دستور چکاب از چشمان رقیه را صادر کرد. استرس و دلشوره تمام وجودم را گرفته بود. بهترین دکتر چشم پزشک بوشهر را پیدا کردم و عصر همان روز رقیه را برای چکاپ چشم هایش به مطب دکتر پویان بردم. دکتر پس از معاینه چشم رقیه از من خواست او را به چشم پزشک های شیراز هم نشان دهم. آرام و قرار نداشتم فردای آن روز با توکل به خدا راهی شیراز شدیم. دکتر گفت: هر دو چشم دخترتان نابیناست. با شنیدن این حرف تمام سختی های 40 روزی که رقیه در بیمارستان بود جلوی چشمانم نقش بست. گریه و زاری من فایده ای نداشت دلیل نابینا شدنش را دادن اکسیژن در بدو تولدش اعلام کردند. از آن پس روزهای زیادی را در مطب دکترهای مخلفی برای درمان چشم های دخترم سپری کردم اما زهی خیال باطل. هیچ فایده ای نداشت که نداشت.» 
 
پا به پای دخترک درس خواندم
 
 
دخترم را با سختی های فراوان از آب و گل در آوردم و در مدرسه بهارستان بوشهر برای گذراندن دوران ابتدایی ثبت نام کردم. حالا رقیه باید برای یادگیری خط بریل تلاش می کرد تا از تحصیل باز نماند. 
برای اولیا مدرسه عجیب بود که یادگیری و درس دادن به دخترم ممکن باشد اما با حضورم در کلاس درس و همکاری با معلم مدرسه اش در خصوص یادگیری دخترم پس از 20 روز همه مسئولین مدرسه متوجه هوش بالای رقیه شدند.
 
---
 
 
 از کاغذ بریل جدا شدم
 
 
رقیه رستم جبری از کمبود کاغذ بریل گلایه دارد و می گوید: در دوران دبستان بیشتر از کاغذ بریل استفاده می کردم و در دوران راهنمایی نیاز من به بریل کمتر شد. اما با مشکلات زیادی برای تهیه این کاغذ مواجه بودم در صورتی که آموزش و پرورش و اداره بهزیستی طبق قانون موظف به تهیه این کاغذ بودند اما کوتاهی این دو نهاد باعث شد که برای تهیه این کاغذ سختی های زیادی را متقبل شوم و از تهران سفارش دهم و برای تهیه این کاغذ اقدام کنم. 
 تلاش کردم کم کم وابستگی ام به بریل کمتر شود و به کاغذ عادی روی بیاورم که موفق شدم و اکنون مدتهاست که از کاغذ عادی استفاده می کنم.
 
 
آغاز نوشتن
 
 
 رقیه از 14 سالگی دلنوشته هایی همراه با نقاشی بر روی کاغذ می نوشت ، به گفته خودش گاه و بیگاه و زمانی که نوشته ای بر ذهنش خطور و ذوق نوشتنش گل می کرد دلنوشته هایش را بر روی کاغذ می آورد.
 آن زمان « فرید میرشکاری» مدیر فرهنگسرای عمارت دهدشتی استاد نویسندگی رقیه بود. زمانی که استاد ِ رقیه متوجه توانایی او در نوشتن شد تصمیم گرفت متن های ادبی رقیه را در قالب کتابی به چاپ برساند.
 
 
 
رقیه می گوید: سال 95 استادم تصمیم به جمع آوری و چاپ کتابم گرفت، بعد از چاپ طی یک آئین رونمایی با حضور مسئولین اولین کتابم به نام « واژه های رنگی» چاپ شد.
 
شور و شوق و حس و حال عجیبی داشتم. این برای من ِ روشندل موفقیت بزرگی بود.  اکنون با تمام سختی هایی که متقبل شده ام دارای مدرک ارشد روانشناسی و مدرک کامپیوتر هستم و حافظ کل قرآن کریم هم هستم.
 
 
قصه سفر
 
پس از گذشت 7 سال از چاپ کتاب اولم تصمیم گرفتم قصه ی سرگذشت خیالی دختری را که در ذهنم نقش بسته بود و در مورد سفر او با خانواده اش بود را با خیالات خود به روی کاغذ بیاورم و همه خاطرات دخترک از ابتدا تا انتهای سفر را در کتابی به نام «سفر» گرد هم آورم و به چاپ برسانم. 
«ای کاش مسئولین به توانایی های من پی ببرند و در پرورش این توانایی ها حمایتم کنند»
 
 او از فرید میرشکاری که در چاپ 500 جلد از کتابش به نام «سفر» پا به پایش تلاش کرد، تشکر می کند. رقیه رستم جبری یک جلد از این کتاب را به خط بریل و به صورت گویا برای استفاده نابینایان در کتابخانه نابینایان رودکی تهران قرار داده است.

 

کلیدواژه

بوشهر

یرازجان

دشتستان

رقیه رستم جبری

روشندل

معلولین

ارسال نظرات

captcha
کلینک زیبایی
نمایشگاه  پتروشیمی