بوشهری ها /برخی مرگها، بازیدادن مرگ است؛ ضعیف کردن آن؛ به چالش کشیدناش؛ برخی مرگها باعث تنوع و تعلیق در تصور ما از مرگ میشود؛ معنای رایج مرگ را پس میزند؛ واقعیت اجتماعیاش را به حاشیه میراند؛ و کنار آمدن با آن را آسان میکند؛ چنین مرگی، مرگ را به تاخیر میاندازد؛ هست اما نیست؛ مرگی تشریفاتی که از یک حقیقت، تبدیل به یک وضعیت و موقعیت شده است؛ اینجور مرگها کمک به فرهنگی کردن مرگاند؛ چرا که قادرند ماهیت مرگ را از امری فیزیکی و زیستی، به پدیدهای فرهنگی و نمادین تبدیل کنند.
منظورم مرگ دکتر سیدجعفر حمیدی است. او که جهاناش را آنگونه زیسته که نتوان او را از جهان گرفت؛ و برای چنین مرگی، چه جای سوگواری مرسوم است. مگر غیر از این بوده که همیشه سعی کرده از راه کلمات با جهان سخن بگوید. پس اینک، نگران کدام رفتنیم؟ سوگوار کدام فقدانیم؟ اصلاً مگر او میتواند برود؟ مگر میتوان او را برد؟ خودش هم بخواهد برود، نمیتواند؛ هر جور بخواهد برود آنجا، دوباره بیشتر از همیشه برمیگردد اینجا.
با این وصف، سوگواری در فقدان دکتر حمیدی نمیتواند عامیانه باشد؛ باید از جنس دیگری باشد؛ کوتاه و ابدی؛ و احتمالا سرشار از تناقضی خودخواسته. پس چیست؟ چگونه است؟ فقط فرصتی کوتاه برای کمشدن از اندوه فقدان او یا امکانی ابدی برای مواجهه با حضور دوبارهی او؟ به باور من، تا جهان زنده است، آنکه متنی ماندگار مینویسد نیز زنده است؛ و سوگواری در فقدان چنین فردی، تمرینی برای چگونهبودن با او در وضعیت تازه است؛ از این رو سوگواری ما در فقدان دکتر حمیدی، ماهیتی فراتر از فقدان دارد؛ چرا که اساساً دربارهی او فقدانی رخ نداده که ما را به سوگی ابدی بنشاند؛ سخن از فقدان، در این مورد بیمعناست؛ چرا که حضور او همچنان ادامه دارد؛ با ما و در ما؛ با همان کیفیت و شاید بهتر.
از این منظر، سوگواری را باید اندوه و آیین فقدان دانست؛ کنشی انسانی که بیان میکند در مواجهه با فقدانِ دیگری، در چه وضعیتی قرار داریم. در اینجا دیگری همان دکتر سیدجعفر حمیدی است و سوگواری برای او، به معنای تصور فقدان اوست؛ در حالی که این فقدان، فقدان نیست؛ فقط یک تصوردار فقدان است؛ در حالیکه او بیتوجه به این مساله، دوباره در ذهن و زبان «دیگران» به زندگی برگشته است؛ حتی بیشتر از قبل؛ از این رو میتوان گفت که کاربست مفهوم عامیانهی «فقدان» برای دکترسیدجعفر حمیدی بیمعناست و مصداق نمییابد؛ حداقل در مفهوم متداول آن.
در فقدان دکترسیدجعفر حمیدی، و افرادی مانند او که زیسنجهانشان با دیگران فرق دارد، سوگواری شاید کنشی ارادی از سمت ماست برای اثبات و تحقق فردیت اشتراکیمان؛ که البته پیوسته در آن نمیمانیم؛ ولی رهایی از آن نیز ناممکن است. در سمت دیگر نیز، او مثل گذشته و یا حتی بیشتر از آن دارد با ما گفتگو و در جهان ما زیست میکند؛ زیستی ادامهدار که سیال و شناور است و توقف آن با امری اینجهانی در پیوند نیست. پس ادامه مییابد در ما؛ ادامه مییابیم در او؛ بیآنکه اراده کند و بیآنکه اراده کنیم؛ و این در حالی است که تصور میکنیم با فقدان او مواجهیم. در چنین وضعیتی، ما نمیتوانیم به تمام معنا سوگوار او باشیم؛ چرا که حضور دوبارهی او ما را به سوگوارانی ناسوگوار تبدیل میکند و به تعبیری ما قادر به انجام این سوگواری نیستیم، چون از پساش بر نمیآییم. اینجاست که باید اعتراف کنیم، ما در سوگواری او شکست میخوریم و پروژهی سوگواری او به شکست منجر میشود. از اینجا به بعد، سوگواری بیش از آنکه مسالهی او (که رفته) باشد، مسالهی ماست (که ماندهایم)؛ فرصتی است برای کاستن از رنج ما؛ امکانی است برای جبران فقدان ما در پیوند با دیگری؛ و وضعیتی که به کاستن از فقدان ما از راه غیاب دیگری منجر میشود.
اینک با این مقدمهی کوتاه، دکترسیدجعفر حمیدی با آن همه کتاب و مقاله و مصاحبه و خاطره و یادداشت و شعر و نوشتار و درسگفتار، چه فرق میکند اینجا باشد یا آنجا؛ از اینجا با ما سخن بگوید یا آنجا؛ کلاساش را از اینجا هدایت کند یا آنجا؟ مهم این است که هنوز زنده است و حرفی برای گفتن دارد و میتواند ما را مثل همیشه پای درساش بنشاند. مهم این است که هنوز امکان گفتگو با او را از دست ندادهایم و در جان و جهان ما حضور دارد؛ شاید بیشتر از قبل.
عکس