بوشهری ها / «فکر نکنم دیگر هنرمندی به شیدایی و عاشقپیشگی علی غلامی نسبت به تئاتر و صحنه ببینم!» این جمله را چند روز پس از کوچ ناگهانیِ استاد و یار و مرادم علی غلامی با بررسی فیلمهای فعالیتهای هنری ایشان به یکی از دوستان مشترک هنرمند (جناب جهانشیر یاراحمدی) گفتم.
مهم نبود که علی غلامی در برابر داوران و تماشاگران انبوه و ریزبین جشنوارهی منطقهای و کشوری فجر ایفای نقش میکند یا مخاطبانِ هنر بازیگریاش شماری کودک دبستانی در کانون پرورش فکری باشند که برای اوّلینبار است به دیدن تئاتری نشستهاند؛ او تمام توان و عشق خود را در صحنه میریخت و با جدیّت بدون اینکه ذرهای کم بگذارد، در پی کسب رضایت تماشاگر بود. فرقی نمیکرد دانشآموزی که تازه طبعآزمایی در عرصهی نمایش را آغاز کرده، او را برای نظر دادن در مورد میانپردهای در ایام دههی فجر در مدرسه دعوت کند یا داور جشنوارهای استانی و کشوری باشد؛ وی برای هر دو مورد، پرانرژی و با حساسیت وقت میگذاشت. از نگاه و حضورش شوق میتراوید. در پس تمام کارها و کردار و اندیشه و فکر و نگاه و بینش علی غلامی، تئاتر و هنر نهفته بود و زندگی را صحنهی یکتای هنرمندی میدید.
در دههی پرتلاطم 60، مردی از جنس پویش و حرکت آمده بود تا رکود سنگین و رخوت سرد صحنهی تئاتر بوشهر را با گرمای وجود و اندیشهاش موج اندازد و ذوب کند و به تحرک وادارد. او به درستی و با آیندهنگری بیمثال خود و بنا به اقتضای شغلی، جامعهی هدف را دانشآموزان مقاطع مختلف تحصیلی تعیین کرده بود و در آموزش هنر تئاتر به نسلِ محروم آن دهه، از جان مایه میگذاشت. غلامی همچون باغبانی دلسوز و کاربلد، در دشت سبزی که آن سالها به خُشکی گراییده بود و به برهوت میمانست، از کاشتن بذر استعداد و علاقهی کودکان و نوجوانان، جوانهی امید برآورد تا جوانهها با آغاز جوانی، ببالند و گَرد از رُخ صحنه برگیرند، و با گام نهادن در مسیر تجربه و پختگی، در استان و کشور افتخار بیافرینند و با گرم کردن تنور تئاتر، حتی در دیگر پیشکسوتان نیز شوق حضور در صحنه ایجاد کنند.
طی یکی دو مقاله در نشریات استان و حتی در دیدار با یکی دو مسؤول نهاد فرهنگی، خواستار بازگرداندن علی غلامی به دیار پدریاش شدم. توضیح دادم که حضور این هنرمند کوشا و پُرمایه، چگونه میتواند پرورش نسلی دیگر از هنرمندان پرآوازه در آیندهی این شهر را موجب شود و با ایجاد موجی دوباره، جهش و افتخارآفرینی تئاتر بوشهر را در دهههای آتی رقم زند. البته که از حَشر سنگین بروکراسی و مسؤولینی که دغدغهشان هنر و فرهنگ نیست، چنین درخواست و انتظاری بیفایده بود!
سفر آخر غلامی به بوشهر که به واسطهی مراسم بزرگداشتش به همّت فرهنگسرای مرحوم رمضان امیری فراهم شد، چیزی شبیه یک وصیتنامهی غریب بود؛ با شوق و ولعی عجیب دوست داشت همه را ببیند؛ از یاران و همکاران و شاگردها. یا حضوری یا با تماس تلفنی از احوالشان جویا میشد. یکی دو نفر جور نشد، چند نفری نبودند و با تنی چند صحبت کرد. با هم به دیدار استاد ایرج صغیری رفتیم و دیدار تازه و خاطرات گذشته مرور شد. از خاطرات فعالیت هنریاش در بوشهر گفت و همچنین از همراهی هنرمندان و اهالی فرهنگ بوشهر در جریان تصادف فرزندش که چند سال قبل رخ داده بود، تشکر کرد. صحبتهایی در مورد بازگشت دوباره و ادامهی زندگی همراه با خانواده در شهر بوشهر مطرح شد. پیگیر تدوین و انتشار داستانها و اشعارش بود و مثل همیشه، هنوز از شور زندگی و شوق فعالیت، لبریز و سرشار. آخرین خداحافظی و مصافحه ساعاتی قبل از بازگشتش به آبادان صورت گرفت و سپس آن خبر شوم و روزِ زهر...!
علی غلامیها گوهر گمشدهی تئاتر کشور هستند؛ هنرمندانی که تلاش و خستگیناپذیری جزیی جدانشدنی از هویت آنهاست، نومیدی نمیشناسند، پیش شمشیرِ دشواری و بلا رقصکنان میآیند، بیادعا و بیچشمداشت و باحرارت و سپید و صادقانه، داشتهها و تجارب خود را به هنرجویان و علاقهمندان عرضه میکنند و در کنار این جوششِ اندیشه و شرارهی عشق، جرقهی حرکت بر پنبهی نشستگان و منفعلان میزنند و ایشان را نیز به تکاپو و فعالیت وا میدارند. علی غلامی هرگز نمیرد که دلش زنده بود به عشق و با پروریدن نسلی استثنایی، زنجیرهای پیوسته و ماندگار از هنر و فرهنگ را رقم زد تا اینچنین نام و یاد سبزش، همیشه در صحنههای تئاتر استان جاری باشد. | پیام عسلویه
عکس