فرهنگ / شناسه خبر: 182074 / تاریخ انتشار : 1404/2/22 18:15
|
سعید بردستانی با «کتاب زمینی» در نمایشگاه کتاب؛

درک درست از زمان؛ مهم‌ترین نقطه پیوند فانتزی و جنوب/ جنوب برای من صرفاً جغرافیا نیست

سعید بردستانی، داستان‌نویس جنوبی که در سی‌وششمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران با «کتاب زمینی» که بر بستر جنوب با روایتی نو و

بوشهری ها الهام بهروزی: «کتاب زمینی» تازه‌ترین اثر سعید بردستانی، داستان‌نویس جنوبی است که اواخر سال ۱۴۰۳ از سوی نشر هیلا (زیرمجموعه انتشارات ققنوس) راهی بازار کتاب شد. در این اثر همان‌قدر که صحبت از مرگ است، آفرینش و زندگی نیز جان گرفته است.

بردستانی نویسنده‌ای متفاوت‌نویس است و میل غریبی هم به فانتزی‌‎نویسی دارد. سبک خاص او در داستان‌نویسی موجب شده که او مخاطبان داستان را به سمت خود جذب کند تا جایی که مجموعه‌داستان «نهنگ تاریک» وی در سال ۹۵ به‌عنوان یکی از محبوب‌ترین مجموعه‌داستان‌های ایرانی نزد مخاطبان شناخته شد. او در خلق داستان‌هایی بر مبنای سورئال و رئالیسم جادویی هستی‌شناسانه که زیرپوستی در جغرافیای جنوب جان گرفته‌اند، تبحر خاصی دارد.

بردستانی در طول حیات داستانی خود، مجموعه‌داستان‌هایی به‌نام‌های «هیچ» (انتشارات ققنوس، ۱۳۸۵)، «نهنگ تاریک» (انتشارات پیدایش، ۱۳۹۴)، رمان «تار مو» (نشر نیماژ، ۱۳۹۵) و به تازگی هم «کتاب زمینی» را راهی بازار کتاب کرده است. از افتخارات این نویسنده مدرن‌نویس می‌توان به درخشش وی در رویدادهای ادبی معتبری چون جشنواره سراسری مطبوعات، جایزه ادبی گلشیری، جایزه گام اول، جایزه صادق هدایت، کنگره ملی شعر و داستان، جایزه ادبی بوشهر، جایزه شهر کتاب و… اشاره کرد.

بردستانی که با آخرین مجموعه‌داستانی خود در سی و ششمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران حضور دارد، بر این عقیده است که این رویداد بزرگ فرهنگی، فرصتی برای شکل گرفتن دیالوگ میان نویسندگان و مخاطبان است و همچنین آن را بستری برای بازشناسی مطلوب‌تر ادبیات داستانی مناطق مختلف ایران به مخاطبان امروز می‌داند.

با این نویسنده گزیده‌کار که بعد از وقفه‌ای هشت‌ساله کتاب زمینی را که در بردارنده ۹ داستان کوتاه به نام‌های «جزیره من»، «جوانشیر»، «نقطه»، «مصاحبه»، «سه ماهیگیر»، «بهترین آتش‌نشان دنیا»، «در ستایش پنجره»، «بسی عاشقانه» و «کالای فرهنگی» است، راهی بازار داستان کرده و در این دوره از نمایشگاه کتاب تهران عرضه شده، به گفت‌وگو نشستیم.

شما «کتاب زمینی» را بعد از ۸ سال از آخرین کارتان راهی بازار داستان کردید، دلیل این تاخیر چه بود؟ فضای یأس‌آلود ادبی در چند سال اخیر یا تمرکز برای منتشر کردن اثری با روایتی متفاوت؟

به نظرم یک بخش‌اش درونی بود و یک بخش‌اش بیرونی. یک بخش مربوط می‌شود به وسواس و کندی ذاتی من در پذیرفتن یک داستان. اگر به تاریخ نوشتن داستان‌ها نگاه کنید، همین را می‌گوید. داستان‌هایی که بین سال‌های ۸۸ تا ۹۲ نوشته شده‌اند. یعنی دست‌کم ۱۰ سال طول کشیده تا یک داستان خودش را در هر حالتی و از هر جنبه‌ای اول از همه به خود من اثبات کند. به هر حال یکی از فاکتورهایی که به قضاوت نویسنده کمک می‌کند، زمان است. باید چیزی اتفاق بیفتد که به آن «فاصله منتقدانه» می‌گوییم. بدون این فاصله نویسنده نسبت به آثار خودش کور است.

بخش دیگرش هم برمی‌گردد به شرایط بیرونی. اوضاع اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه و البته پاندمی بزرگی که ظاهراً آن از سر گذراندیم. فراموش نمی‌کنیم که شرایط اصلاً عادی نبوده. حتی در بعد جهانی. لااقل کل جهان شرایط نادری را تجربه کرد که کم هم طول نکشید.

چرا کتاب زمینی؟ این نام را احیاناً برای تلنگری به جامعه امروزی برگزیدید که به کتاب کم‌توجه است؛ چون چنین اشاره‌ای هم در یکی از داستان‌های کتاب به نام «کالای فرهنگی» داشتید!

نه، به این معنا نیست. با این‌که این عنوان به زمین و آدم‌های گرفتار در زمین اشاره می‌کند، از طرفی نوعی شوخی و بازی با عنوان را هم در خود مستتر دارد. معنا کردن کلاً کار وسوسه برانگیزی است؛ ولی این خلاف تعاملی است که باید بین خواننده مدرن و نویسنده مدرن برقرار باشد و واقعاً وظیفه نویسنده نیست که نام‌ها و نشانه‌ها را رمزگشایی کند. از طرفی تأویل‌ها و تفسیرها ممکن است متفاوت باشد.‌

با خواندن این اثر متوجه شدم که ورای طنز خفیف و ظریفی که در کارهایتان نمود دارد اما مرگ هم حضور پررنگ و نمادینی دارد؛ آیا این انتخاب متأثر از باورهای جمعی و اسطوره‌ای جنوب است؟

اول اینکه مرگ دست‌کم در شکل مألوفش در همه داستان‌ها جاری نیست. داستان «جزیره من» تماماً دارای مضمون بنیادین «آفرینش» است یا داستان «بسی عاشقانه» با زندگی و سرزندگی به پایان می‌رسد. کلیشه معروف «در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی کردند.» آخرین جمله این داستان است؛ اما از منظر کلی به نظرم مرگ هم جزئی از زندگی است. حالا می‌تواند برای یک نفر خیلی سنگین و برای یک نفر دیگر ادامه‌دهنده باشد؛ اما اینجا در داستان‌هایی که مرگ چه به شکل عیان، چه به شکل پنهان وجود دارد، عیناً مرگ به آن معنایی نیست که ما از آن سراغ داریم. می‌تواند حتی متأثر از باورهای جمعی، اسطوره‌ای و البته زیسته مردم جنوب ایران باشد، اما این حضور صرفاً بازتاب نیست، بلکه نوعی بازآفرینی انتقادی و گاه شاعرانه آن باورهاست. مرگ به نوعی بخشی از یک بازی است که آدم‌ها در آن گرفتارند. نمونه بارز آن شاید داستان «نقطه» باشد.

همان‌طور که زندگی و شخصیت آدم‌های کتاب با مجموعه‌ای از ماجراها به بازی گرفته می‌شود، مرگ هم در حد یک ماجرا وارد میدان می‌شود و آنها را به بازی دیگری فرامی‌خواند. از این منظر، میدان داستان یک زمین بازی بزرگ است که مرگ هم می‌تواند گوشه‌ای از آن باشد، نه همه آن، نه یک گوشه بزرگ‌تر آن. در فرهنگ جنوب مرگ در شالوده ترانه‌ها، مراسم و روایت‌های بومی جاری است؛ اما در روایت‌های کتاب، این مضمون به ابزار نقد، زیبایی و تفنن بدل می‌شود.

مرگ در یک نگاه عمیق‌تر و پلی‌هدرال، در کتاب زمینی نه صرفاً یک موقعیت دراماتیک، بلکه یک مفهوم زیسته است که در لایه‌های روایی، زبانی و حتی ساختاری داستان‌ها حضور دارد. در چنین جهانی، مرگ نه نقطه پایان، بلکه نوعی بازگشت، دوران، تداوم یا حتی همزیستی با نیروهای فیزیکی و متافیزیکی تلقی می‌شود.

درک درست از زمان؛ مهم‌ترین نقطه پیوند فانتزی و جنوب/ جنوب برای من صرفاً جغرافیا نیست

به نکات خوبی اشاره کردید ولی این‌گونه برداشت می‌شود که شما در حین نوشتن «کتاب زمینی» به مرگ به‌عنوان بخشی از چرخه طبیعت جنوب فکر می‌کردید! درست است؟

بیش از همه، انسان برابر چشمم بوده، نه انسانی خاص از جغرافیایی خاص. انسان در معنای عمومی‌اش. فارغ از تمام جزئیات و رنگ و بوها، به نظرم آدمی زیست یکسانی را تجربه می‌کند و معمولاً اشتباهات و لغزش‌های یکسانی را مرتکب می‌شود. برای مثال همه ما قدر زمانی را که در اختیار داریم نمی‌دانیم، حالا چه فرقی می‌کند این زمان گرانبها را در کجای جغرافیا هدر می‌دهیم یا روزمرگی معاصر که از ویژگی‌های فرد منفعل و «نااصیل» است و سبب از خودبیگانگی ما شده و به تعبیر زیبای «مارتین هایدگر» تا آن چکش نشکند، متوجه امر چکش زدن نیستیم.

برداشت بعدی که از این کار شما می‌شود، این است که آن فضای فانتزی را با بستر جنوب ترکیب کرده‌اید؛ چه چیزی شما را به سمت این نوع از روایت و ترکیب جذب کرد؟

راستش شک دارم که این واژه درستی باشد! چون موقع نوشتن به این چیزها فکر نمی‌کنم. چیزی را می‌نویسم که تخیلم می‌خواهد یا چیزی را می‌نویسم که با علایق تخیلم سنخیت دارد. موقع نوشتن قوه تخیل را آزاد می‌گذارم تا به هر سویی که می‌خواهد برود و ابداً مرزی میان واقعیت و فرا واقعیت قائل نیستم.

شاید واژه ادبیات ماوراءطبیعی یا همان ادبیات سوپرنچرال واژه دقیق‌تری باشد که دسته کلی‌تری است و شامل ادبیات شگرف، ادبیات ارواح، فانتزی و… می‌شود. البته همه اینها زیرمجموعه‌ای از ادبیاتی می‌شوند که در ایران به ادبیات گمانه‌زن ترجمه شده. ادبیاتی که در آن واقعیت، جهان پیرامونی، تاریخ و منطق دست‌کم به شکل مألوفش مطرح نیست.

اما اگر به فانتزی هویتی انتزاعی ندهیم و آن را کاملاً بیگانه و دور از دسترس نکنیم، با شما موافقم. اگر خیلی ساده آن را به معنای آمیختگی خیال و واقعیت بدانیم و به شکل نوعی «تخیل مدرن» به آن نگاه کنیم، باید بگویم فانتزی هم بخشی از همان بازی بزرگ است. اصلاً همان بازی است، اما در اجرا. وقتی همه چیز بازی باشد، معنای واقعیت چیست؟! و معنای فرا واقعیت چیست؟! اگر بازی در زمان اجرا، حذف مرزها باشد، فانتزی همان حذف مرزهاست. فانتزی نوعی دهان‌کجی است؛ نوعی سرکشی از قواعد مقبول بازی؛ نوعی عصیان. فانتزی حتی نوعی هجو واقعیت است به عنوان معیار مطلق جباریت. فانتزی می‌آید تا ما را از کسل‌کنندگی واقعیت نجات دهد. فانتزی ضد ملال است، ملالی که هر لحظه در زندگی واقعی با آن روبه‌رو می‌شویم و دیدن دوباره آن مهوع است.

خب برای رسیدن به این بازی بزرگ، کدام ویژگی‌های اقلیم و فرهنگ جنوب در خلق جهان فانتزی داستان‌هایتان بیشتر الهام‌بخش بوده است؟

پرسش شما به یک بخش تعیین‌کننده از سبک نویسنده برمی‌گردد: ترکیب فانتزی با بستر جغرافیایی، فرهنگی و تاریخی جنوب. پاسخ به این سؤال را می‌توان در دو سطح بررسی کرد: یکی ریشه‌های بیرونی و زمینه‌ای (تأثیرات، فضا، تاریخ)، و دیگری ریشه‌های درونی و انتخابی (نیاز بیانی، سبک شخصی، تجربه زیسته).

بیشتر توضیح می‌دهید!

ببینید جنوب ایران به‌ویژه برای ذهن یک نویسنده ادبیات خلاقه، خود به‌تنهایی نوعی اقلیم روایی است که در آن واقعیت و افسانه، خاطره و کابوس، زیست روزمره و تاریخ استعمار، همگی در کنار هم حضور دارند. این منطقه واجد مؤلفه‌هایی است که به‌راحتی اجازه ورود عنصر فانتزی را می‌دهد. مرزهای لرزان میان خواب و بیداری، گذشته و حال، زنده و مرده. حتی تاریخ‌هایی سرکوب‌شده و روایت‌هایی دهان‌به‌دهان که اغلب دقیق نیستند اما از حقیقتی عمیق‌تر سخن می‌گویند. نویسنده از این بافت فرهنگی استفاده می‌کند؛ نه به‌عنوان پس‌زمینه، بلکه به‌عنوان موتور محرک روایت: یعنی در جهان جنوب، اگر مرده‌ای حرف بزند یا نهنگی وارد خانه‌ای شود، عجیب نیست – این خود منطق درونی جنوب است.

پس چرا فانتزی؟ چون رئالیسم جواب نمی‌دهد. نویسنده در تجربیاتش با واقعیت‌های پیچیده و چندلایه‌ای مواجه است که رئالیسمِ صرف، ناتوان از بیان این تجربه‌های درونی و بیرونی است. فانتزی در کتاب، راهی برای بیان واقعیتی است که در واقع‌گرایی جا نمی‌شود. به عبارتی بدون فانتزی، این لایه‌ها بیان‌ناپذیر می‌شوند.

و شما در خلق فضاهای فانتزی و انتزاعی کارهایتان از عناصر بومی نظیر دریا، درخت ابریشم و… و برخی از سنت‌ها و باورهای جنوب هم وام‌گرفتید که میل‌تان را به بومی‌گرایی عیان می‌کند!

با توجه به آثار پیشین (مثل «هیچ» یا «نهنگ تاریک»)، روشن است که از ابتدا مجذوب جهان قصه‌گویی غیرخطی و تخیل‌محور بوده‌ام. جنوب برای من صرفاً جغرافیا نیست، بلکه نوعی خاستگاه اسطوره‌ای و شخصی است – فضایی که کودکی، شنیده‌های عامیانه و حس‌های نخستین من در آن شکل گرفته‌اند. در نتیجه، فانتزی در آثار نویسنده‌ای از جنوب، انتخابی «استاتیکی» یا صرفاً تکنیکی نیست؛ بلکه شکل زبانی او برای پیوند با ریشه‌های خودش است.

البته که بر مبنای همین رویکرد، هم‌نشینی ادبیات رئالیستی جنوب با ادبیات فانتزی در کارهای‌تان مشهود است.

خب، این ترکیب منحصربه‌فرد باعث شده جهان داستانی مدنظر من نه شبیه آثار رئالیستی جنوب باشد، نه مثل فانتزی‌های رایج مدرن. بلکه یک فانتزی بومی و مرکب از صداهای محلی و تصویرهای آشنا. در این فانتزی، قهرمان‌ها اغلب مرددند، افسانه‌ها نیمه‌کاره‌اند و پایان‌ها چندلایه و تلخ هستند. این یعنی نوعی بازتعریف روایت فانتزی در بستر بومی.

در ادبیات کلاسیک یا غربی، فانتزی معمولاً مبتنی بر ساختن جهان‌های مستقل و جایگزین است (مثل تالکین، لوئیس، کیپلینگ یا حتی موراکامی)؛ اما در نوعی که ما به آن فکر می‌کنیم فانتزی از دل و درون بوم جنوب می‌جوشد، نه از بیرون آن. این فانتزی، ساخته دست نویسنده نیست؛ بلکه «احضار» می‌شود: خاک جنوب خودش پر از اصوات و اشباح و تاریخ مدفون است. هر داستان، مثل حفر کردن گور است: چیزهایی بیرون می‌آید که معلوم نیست خواب است یا بیداری. این یعنی فانتزی در این کتاب، یک مکانیزم زبانی برای اتصال به ناخودآگاه جمعی جنوب است.

یکی از کلیدی‌ترین نقاط پیوند فانتزی و جنوب، درک درست از زمان است: زمان در جنوب، خطی نیست؛ گذشته با حال قاطی است؛ مرده‌ها هنوز حرف می‌زنند؛ خاطره از امروز عبور می‌کند و…. در این ساختار زمانی، روایت فانتزی شاید تنها انتخاب ممکن است. مثلاً در داستان «مصاحبه»، زمان به‌جای جلو رفتن، دور خودش می‌چرخد؛ یا در «جزیره من»، شخصیت نمی‌داند آنچه می‌بیند واقعی است یا کابوس! چون مرز این دو در منطق زمانی جنوب گم است.

این یک حقیقت است که نویسندگانی نظیر شما، احمد آرام، محمدرضا صفدری و داریوش غریب‌زاده با وفاداری به اقلیم جنوب آثار متفاوتی پدید آوردید که موجب شده ادبیات داستانی بوشهر همچنان در عرصه داستان حرف برای گفتن داشته باشد، به نظر شما دیگر نویسندگان معاصر جنوب تا چه میزان توانسته‌اند به ادبیات این خطه هویت بدهند؟

مسلماً هر نوع نوآوری آگاهانه و ریشه‌مند می‌تواند منجر به غنا و پویایی شود. ادبیات داستانی هم به طور متداوم در حال پوست‌اندازی است و هر پوست‌اندازی باعث می‌شود تا پاره‌های کهنه و مستهلک فرو بریزند و پاره‌های تازه و زنده جای آن را بگیرند. تنها در این صورت است که یک پدیده می‌تواند خود را با روح زمانه تطبیق دهد. در نهایت گذشت زمان است که به همگان می‌گوید چه کاری درست بوده و چه کاری غلط.

در میان نسل‌های چهارم و پنجم داستان‌نویسی صداهای خوبی وجود دارد. در کل خطِ جنوب، نه فقط بوشهر. به‌خصوص فارس و خوزستان. شاید نام بردن باعث اجحاف در حق دیگرانی شود که ناخواسته از قلم می‌افتند یا ما هنوز آثارشان را نخوانده‌ایم؛ اما باور دارم که این صداها هست و صداهای خوبی هم هست. فقط عنصری که برای همه ما یک ضرورت بی‌چون و چراست، مداومت است. همین مداومت و بودن همراه زمان است که می‌تواند باعث مرگ یا زندگی یک شخص یا یک پدیده شود. یکی از چیزهایی که شخصاً من را به شدت آشفته می‌کند، همین است که می‌بینم مثلاً یک نفر یکی دو داستان خوب می‌نویسد یا یک اثر شاخص منتشر می‌کند و بعد دیگر از او خبری نیست که نیست. آدم واقعاً دچار یک خشم و دپرشن ادبی می‌شود. هیچ چیز مثل دیدن یا خواندن یک اثر خوب من را ذوق‌زده نمی‌کند. انگار که کسی یک هدیه واقعاً ارزشمند به شما داده است.

بله به مورد خوبی اشاره کردید که اغلب نویسندگان جوان و امروزی در داستان‌نویسی تک‌اثر هستند و اغلب بعد از اولین کار به‌نوعی کم‌اثر می‌شوند که قطعاً دلایل و عواملی پشت این کم‌اثری پنهان است اما این‌جا بگویید که کدام پتاسیل‌های ادبیات جنوب کمتر از سوی این نویسنده‌ها مورد توجه قرار گرفته و هنوز جای کار دارد؟

در هر جایی مسلماً پتانسیل‌های دیده نشده و گوشه‌های نادیده زیادی هست که هنوز به درستی پرداخت نشده. به‌طور خاص فکر می‌کنم در فرهنگ عامه که می‌تواند شامل روایت‌های مردمی و موسیقی مردمی باشد، این گوشه‌های مغفول خیلی بیشتر است؛ اما اگر بخواهیم به طور خاص نمونه‌ای بیاوریم، برای شخص من یکی از این گوشه‌ها در جنوب که همیشه جذاب و کنجکاوی‌برانگیز بوده، برخورد هیومریستیک با جهان به عنوان یکی از نمودهای روحیه دم‌طلبی بوده است.| ایبنا

کلیدواژه

سعید بردستانی

کتاب زمینی

داستان نویس

الهام بهروزی

ارسال نظرات

captcha
کارتون
روزنامه پیام عسلویه
روزنامه رویداد پارس
پارس جنوبی